شنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۴

نگاهم کن


نمی دانم از چه این همه دلم به تو محتاج است ... نفس های من همیشه بوی نفس های تو را خواهد داد ... اما دریغ، اما دریغ از این ایام آرزوها که زود خواهد گذشت ... می دانم می دانم روزی - که دور هم نیست!- با گرد و غبار کهنه زندگی رو به آن گذشته همرنگِ من و تو می ایستیم و بی هیچ درنگی از هم می پرسیم: ما کی این همه راه را کنار هم و با هم طی کردیم؟ ما که همیشه از زندگی و از آینده حرف می زدیم! اما حالا آینده خیلی زودتر از فهم تصور ما از پشت پرچین آرزوها سر برآورده و مارا می نگرد. عزیز من نمی دانی هنوز هم یادِ بادِ بی حیای ونک چنان مرا مست می کند که بی هیچ باکی باز می گردم به خواب نوبت عاشقی و دلم از هر آنچه در آن دوران بر من گذشت به نیکی یاد می کند
... دوستت دارم

جمعه، دی ۰۹، ۱۳۸۴

چه نامرادیِ تلخی


وقتی درخت در راستای معنی و میلاد بر شاخه های لخت
پیراهن بلند بهاری دوخت با اشتیاق رفتم به میهمانی آینه
اما چشمم چه تلخِ تلخ پائیز را دوباره تماشا می کرد
...
و دیگر جوان نمی شوم
نه به وعده عشق و نه به وعده چشمان تو
و دیگر به شوق نمی آیم
نه در بازی باد و نه در رقص گیسوان تو

چهارشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۴

دلِ خوش


جا مانده است
چيزی
جایی
كه هيچ گاه ديگر
هيچ چيز
جايش را پر نخواهد كرد
...
نه موهای سياه
و نه دندان های سفيد

شنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۴

!کجایین بابا


نمی دونم امروز چه مرگم شده ... همش ته دلم می لرزه ... حال و هوای دوران دانشجویی زده به سرم ... یادش به خیر ... انگار یه چیزی از اون دوران داره تو ذهنم زنده می شه، اما نمی دونم چیه ... خیلی هوس رفقای خوبه ایرانو کردم ... تک تکشونو، از دوران راهنمایی تا این آخرا، همکارای پویاب ... فقط خدا می دونه چه حالی دارم الان. اینجا هم امروز گرم شده و آدمو یاد تابستونای خوب ایران میندازه. بابک هم دیشب زنگ زده بود با هم حال و احوال کردیم. با عسل و کاوه هم هفته پیش صحبت کردیم. می دونم که دیگه هیچوقت به اون زمان نمی شه برگشت ... خدایا همه رفقای خوبمو سالم و شاداب نگه دار

و دیگر جوان نمی شوم


چند روز پیش اولین برگ از دفتر روزهای از نوع دیگر رو دیدم و باور اون لحظه هنوز هم برای من سخت و دشواره، هر چند که دیر یا زود باید می دیدم ... اما فکر کنم، زود دیدم ... خیلی زود ... و حالا در حالی که آرام آرام به اواخر دهه سوم از زندگی هم نزدیک می شم بیشتر از پیش به این می اندیشم که اشتباهات من همیشه زمانی بوده که در عین کوچکی احساس بزرگی می کردم

پنجشنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۴

عاشق شدن در دی ماه


،همين جا نزديك به همين ميل هميشه رفتن
،انگار كه بادبادكی از ياد رفته بر خارخوش باور
،چشم به راه كودكان دبستانی دور
!هی بی قراری غروب را تحمل می كند
اما كمی دورتر از باد نابلد
عده ای آشنا مشغول چراغانی كوچه تا انتهای آينه اند
... انگار شب ديدار باران و بوسه نزديك است
...
..
.
..
...
!تو ای زلال تر از باران
!نازك تر از نسيم
!دل بيقرار من
!ری را
رو به آن نيمكت رنگ و رو رفته
پای بوته بابونه
همان كنار ايستگاه پنجشنبه
همان جا، نزديك به همان ميل هميشه رفتن
اگر می آمدی می دانستی چرا هميشه
!رفتن به سوی حريم علاقه آسان و باز آمدن از تصرف بوسه دشوار است
راستی مگر نشانی ما همان كوچه پيچك پوش دريا نبود؟
!پس من اينجا چه می كنم؟
از اين چند چراغ شكسته چه می خواهم
اينجا هيچ كدام از اين همه پنجره پلك بسته غمگين هم نمی دانند
!كدام ستاره در خواب ما گريان است
... ری را جان
ميان ما مگر چند رود گل آلود پر گريه می گذرد
كه از اين دامنه تا آن دامنه كه تويی
هيچ پلی از خواب پروانه نمی بينم؟

شنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۴

مرسی مهین عزیز

روزی
يك روز سرد زمستانی
يكی از همان روزهای سوز و بلرز يتيم
پرنده ای خيس و خسته
از بالای بام خانه ها گذشت
آمد رفت
رفت روبروی دريچه بی گلدان اتاق تو نشست
تو نبودی
همسايه ها می گفتند رفته ای راهی دور
خبر از شفای حضرت حوصله بياوری
پرنده داشت
به شيشه مه گرفته بی تماشای تو
نك می زد
انگار بو برده بود
انگار باد به او گفته بود
در دفتری كه تو زير بالش خود نهان كرده ای
راز كدام كليد گم شده را نوشته اند
و ما هيچ نمی دانستيم
تا شبی ديگر
كه كودكان كوچه خبر آوردند
پرنده ای كه به سايه سار هدهد مرده می مانست
آمده افتاده پای آخرين صنوبر پير
زنده است هنوز
هنوز دارد مثل ما آدميان انگار
می خواهد چيزی بگويد
چيزي شبيه راز همان كليد گم شده
كه گفته اند پنهانی ترين شفای همين قفل كهنه است

پنجشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۴

!حالی به حولی

این روزا بعضی از وبلاگیون عزیز برای این که تبلیغ خودشونو بکنن، راه به راه به بقیه گیر می دن که چرا وبلاگت کجه و چرا بالای چشم وبلاگت ابرو! خوب منم که ظاهراً خوراک خوبی شدم واسشون، از این قاعده مستثنی نیستم و هی مورد لطف و عنایت دوستان قرار می گیرم. آقا تو رو خدا این وبلاگ غمباره؟ نه جون من، خوندن شعر شما رو ناراحت می کنه؟ من که خودم بعضی وقتا با خوندن بعضی شعرا اصلاً حال و هوام عوض میشه. حالا باز به منِ مظلوم گیر بدین
حالا این دفعه خرق عادت می کنم و یه ذره طنز هم چاشنی وبلاگ! از چند تا جوک مؤدبانه شروع کنم که یکی از دوستام برام فرستاده
يه روز از سياوش قميشی می پرسن صبحانه چی می خوری؟ می گه: عسل با نون، عسل بی نون ، عسل کيک
***
ترکه ميره خواستگاری می بينه دختره سبيل داره، ميگه: خانوم شما که سيبيل داريد؟! دختره هم ناراحت ميشه گريه می کنه! ترکه ميره دل داريش بده، ميگه: دخترم، مرد که گريه نمی کنه!؟
***
ترکه ميره مغازه، ميگه ببخشيد نوشابه خانواده داريد؟ ميگن: بله. ترکه می گه: به مجرد هم ميفروشيد؟
***
!ترکه زنگ ميزنه هواشناسی، ميگه آقا دستتون درد نکنه، ديروز هوا خیلی خوب بود
***
يه روز به يه ترکه ميگن چرا اينقدر سی دی که تو دستته خش داره، ميگه: آخه زير آهنگای قشنگش خط کشيدم
***
:اینم که اینجا گذاشتم باز از یکی دیگه از دوستامه، بدک نیست
دوره های مختلف زندگی
بچگی
گريه نکن
شيطونی نکن
دست تو دماغت نکن
توی شلوارت ... نکن
مامانت رو اذيت نکن
انگشتت رو تو پريز برق نکن
دمپايی بابات رو پات نکن
به خورشيد نگاه نکن
شبها توی جات ... نکن
تو کمد مامانت فضولی نکن
با اون پسر بی تربيته بازی نکن
اسباب بازی ها رو تو دهنت نکن
زير دامن آذر خانوم رو نگاه نکن
دماغت رو توی لوله ی جارو برقی نکن
دوره دبستان
موقع رفتن به مدرسه دير نکن
پات رو تو جاميزی نکن
ورقهای دفترت رو پاره نکن
مدادت رو توی دهنت نکن
به دخترهای مدرسه بغلی نگاه نکن
تخته پاک کن رو خيس نکن
حياط مدرسه رو کثيف نکن
با دختر آذر خانوم دکتربازی نکن
دست توی کيف بغل دستيت نکن
گچ پرت نکن
تو کلاس پچ پچ نکن
سِگا بازی نکن
دوره راهنمایی
ترقه بازی نکن
پلی استيشن بازی نکن
جاهای بدبِد فيلمها رو نگاه نکن
موقع برگشتن از مدرسه دير نکن
توی کوچه فوتبال بازی نکن
با مامانت کل کل نکن
توی کلاس صحبت نکن
بعدازظهرها سر و صدا نکن
با دختر آذر خانوم منچ بازی نکن
اتاقت رو شلوغ نکن
روی ميز بابات کتابهات رو ولو نکن
با بچه های بی ادب رفت و آمد نکن
عکس های بد تماشا نکن
با بچه های بی ادب رفت و آمد نکن
جر و بحث نکن
دوره دبيرستان
با کامپيوتر بازی نکن
تو حموم معطل نکن
تقلب نکن
با دوستات موتور سواری نکن
عصرها دير نکن
با دختر آذر خانوم صحبت نکن
با بابات دعوا نکن
توی کلاس معلمتون رو مسخره نکن
تو خيابون دنبال دخترها نکن
فيلم های بد نگاه نکن
وقتت رو با مجله تلف نکن
چشم چشرونی نکن
دوره دانشگاه
رشته ای رو که دوست داری انتخاب نکن
سر کلاس درس غيبت نکن
با دختر آذر خانوم دل و قلوه رد و بدل نکن
خيابون ها رو متر نکن
توی سياست دخالت نکن
با دخترهای مردم هرکاری دلت خواست نکن
شب برای شام دير نکن
با مأمور پليس کل کل نکن
چراغ قرمز رو رد نکن
آستين کوتاه تنت نکن
همه رو دو دره نکن
دوره سربازی
موهات رو بلند نکن
روت رو زياد نکن
از اوامر سرپيچی نکن
فرار نکن
با اسلحه شوخی نکن
غيبت نکن
به آينده فکر نکن
درگيری ايجاد نکن
به فرمانده بی احترامی نکن
غير از خدمت به هيچ چيز ديگه فکر نکن
با رييس عقيدتی و سياسی جر و بحث نکن
اعتراض نکن
با دختر آذر خانوم نامه نگاری نکن
از تلف شدن وقتت ناله نکن
از آشپزخونه دزدی نکن
دوره شوهر بودن
با زنت شوخی نکن
زنت رو با دختر آذر خانوم مقايسه نکن
به زنهای ديگه نگاه نکن
موبايلت رو قايم نکن
از عکس های قبل ازدواجت نگهداری نکن
پولت رو خرج دوستات نکن
رفتار دوران مجردی رو تکرار نکن
غير از زندگی مشترک به چيز ديگه فکر نکن
ريسک نکن
بدون اجازه ی زنت هيچ کاری نکن
دوره پدر بودن
بچه رو تنبيه نکن
به بچه بی توجهی نکن
بچه ات رو با بچه های ديگه مقايسه نکن
به بچه توهين نکن
بچه رو از بازی منع نکن
به بچه دختر آذر خانوم نگاه نکن
با بچه کل کل نکن
بچه رو محدود نکن
بچه رو از جنس مخالف دور نکن
به مادر بی توجهی نکن
بچه رو به هيچ چيز مجبور نکن
از خواسته های بچه ات چشم پوشی نکن
دوره پيری
برای بچه هات مزاحمت ايجاد نکن
نوه هات رو لوس نکن
با پيرزن های ديگه معاشرت نکن
به خاطراتت فکر نکن
پولت رو خرج نکن
هوس جوونی نکن
غير از آخرت به چيز ديگه ای فکر نکن
به زنت بی وفايی نکن
از رفتن به خانه سالمندان احساس نارضايتی نکن
لباس شاد تنت نکن
به بيوه شدن دختر آذر خانوم توجه نکن
توی وصيت نامه هیچکس رو فراموش نکن
از گذشته ناله نکن
به هرکی رسيدی نصيحت نکن
به آينده هم فکر نکن
دوره پس از مرگ
!هر کاری دوست داشتی بکن فقط با روح دختر آذر خانوم کاری نداشته باش

چهارشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۴

دلِ منم برات تنگ شده داداش


بالاخره بعد از چهل و پنج روز برگشتی و با خودت شادی آوردی. اما به جز این، یه سری وسیله و هدیه هم برام آورده بودی که از بین اون همه، نامه رضا چیزه دیگه ای بود. آقا رضا نامه تو بدون اجازه می ذارم تو بلاگ تا نشون بدم هنوزم مرد پیدا میشه. خیلی مخلصیم داداش
به نام خدا
برای بهترین دوستم، پرشین
به نام دوست که هر چه هست از اوست
سلام پرشین، سلام داداشِ خودم، خوبی؟ امروز بیست مهر هشتاد و چهاره، تقریباً یا دقیقاً سه ماهه که رفتین ... خیلی وقت بود به خودم می گفتم هانی که اومد یه نامه می نویسم می دم برات بیاره، همش می خواستم شروع کنم دیگه امشب گفتم بذار شروع کنم هر وقت که خواستم می نویسم، واسه خودم، شاید مسخره باشه، شایدم اصلاً تو وقت و حوصله حرفای هر از گاهی منو نداشته باشی، در هر صورت من می نویسم و می دم به هانی حالا اگه خواستی و دوست داشتی بخون. الان ساعت ده شبه. پرشین تو این سه ماه که رفتین هر روزش که می گذشت می فهمیدم که چقدر جاتون خالیه و چقدر باید قدرتونو می دونستم و ولی ندونستم. چقدر خوب بودین و من نمی فهمیدم
پرشین خیلی حرف هست که بهت بگم، انگار می خوام به یه دختر نامه بنویسم، تو هر جور می خوای فکر کن ولی خوب چون دلم می خواد، می نویسم؛ چون خیلی وقته حرف نزدیم و کل کل نکردیم دیگه ...بَ بَ، راستی دوستامون چطورن؟ اونجا موهاتم همیشه وزه دیگه! منم اینجا همچنان فرفریم! راستی امروز تیم ملی مون دو تا از کره خورد. یادش به خیر استادیوم هایی که رفتیمو هیچ وقت یادم نمی ره، به خصوص دومیو که چقدر حال کردیم ... خیلی دلم هوای استادیومو کرده ... بریم صفا کنیم ... ولی فعلنا که نه بازی با حال هست و نه پرشین با حال تر ... نمی دونم ما رو نمی بینی خوشی یا نه ایشالا که خوشی، ما هم اینجا هر کاری می کنیم به یادتون هستیم، یادش به خیر یادته شب قبل از رفتنتون چقدر خندیدیم؟ که گفتیم شما یه کانگارو واسه مامان بیارین که باهاش بره اون بالاهه
خیلی خندیدیم ... یادش به خیر، استخر آخر که رفتیم و خیلی چیزای دیگه که هیچ وقت از ذهن آدم پاک نمی شه، دلم واسه ستار زدنتم خیلی تنگ شده ... که این آخرا دیگه زیاد نمی زدی
**********************
به تاریخ هفده آذر هشتاد و چهار ... پنجشنبه ... سلام رفیق
ساعت چهار و نیم بعد از ظهر پنجشنبه است، دوازده ساعت دیگه این موقع ها، خواهر ما که می شه زنه تو حرکت کرده که بیاد پیشت ... دلمون از اونجا هم گرفته ...
قرار بود تو این مدت ادامه ناممو بنویسم، ولی نمی دونم چرا دستم نمی رفت که بنویسم ... هانی ام اومد و حالا داره بر می گرده ... بذار خوش خط بنویسم
خلاصه آقا پرشین چی بگم که گفتنی خیلی زیاده ... نمی دونم چیو بگم ... هنوزم جمعه ها منتظرم که بیاین ولی خوب نمی یان دیگه ... همون بد خطه بهتره
زندگی یعنی یک سار پرید، از چه دلتنگ شدی، دلخوشیها کم نیست، مثلاً این ماهی، کودک پس فردا، کفتر آن هفته
اگه حوصله حرفامو نداری ببخشید
می دونی اگه الان بودین فکر کنم خیلی بهتر بود، هم ما راحت تر بودیم با هم، هم من بیشتر قدرتونو می دونستم و شمام بیشتر می تونستین کمک کنین بهم ... بی خیال
درسام بد نیست، اختصاصیا خیلی سخته، یعنی مثل هر سال خیلی مشکل دارم تو اختصاصیا
سعیمو می کنم، تا ببینم چی میشه ... راستی امسال کروکیه دانشگاه آزادمو کی بکشه بی معرفت؟
ای به داد من رسیده تو شبای خود شکستن، ای چراغ مهربونی تو شبای وحشت من
هانی ام که گفت رفتی سر کار کلی حال کردم
راستی دیشب بازیه لیورپول با چلسی بود، بابا تیممو تیممو تیممو تیمم این بود تیمت؟
صفر صفر شد، خدا کنه اینتر بخوره به لیورپول ببینی چی کارش می کنه ... لیورپول اینترو
می دونم دیگه اونجا خیلی وقتت پره و خیلی کار داری، واسه همین می خواستم کلی بنویسم ولی کم کم باید تمومش کنم
پرشین سه تا ورق نگه داشته بودم، از قدیما یادگاری، واست می فرستم، ببینی یاد قدیمارو کنی، یکیش ماله اولین باره که شِلِم بازی کردیم، ولی هر وقت اومدم استرالیا اینارو نگه دار دوباره ازت میگیرم (کاغذارو) راستی تیم ملیتونم که رفت جام جهانی ... همینا دیگه پرشین خیلی دلم می خواست همه حرفامو بزنم ولی دیگه فکر کنم نه اینجا جاش باشه نه بیشتر از اینا تو حوصله داشته باشی... رفیق، برادر، برادری که از برادر واقعی برام خیلی بهتر بودی، ایشالا که مارو نمی بینی خیلی خوش باشی، خیلی دلم هوای روزای با هم بودنو کرده، روزایی که خوش بودیمو می خندیدیم. شاید دیگه خیلی طول بکشه تا ببینمت ولی بدون اینجا، همیشه تو قلب همه ما هستی و هیچوقت خوبیا و مهربونیات از ذهن ما پاک نمی شه، خیلی مواظب خودتون باشین ،خیلی خیلی جاتون خالیه و دلمون برات تنگ شده، موفق باشی همیشه، تا بعد
کاری داشتین مارو یادتون نره
برادر خودت رضا ... البته اگر قبول داشته باشی
یا حق
کاش می شد زمانو برد عقب

جمعه، آذر ۱۸، ۱۳۸۴

به تو می اندیشم


سرانجام باورت می کنند
،باید این کوچه نشینانِ ساده بدانند
که جُرم باد، ربودنِ بافه های رؤیا نبوده است
!گریه نکن ری را
راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است
... دوباره اردیبهشت به دیدنت می آیم
خبر تازه ای ندارم
فقط چند صباحِ پیشتر
دو سه سایه که از کوچه پائین می گذشتند
روسری های رنگین بسیاری با خود آورده بودند
ساز و دهل می زدند
اما کسی مرا نمی شناخت
راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است
!خدا را چه دیده ای ری را
شاید آنقدر بارانِ بنفشه بارید
که قلیلی شاعر از پیِ گُلِ نی
،آمدند، رفتند دنبالِ چراغ و آینه
،شمعدانی
،عسل
حلقه نقره
و
... قرآن کریم
!حیرت آور است ری را
حالا هر که از روبرو بیاید
بی تعارف صدایش می کنیم بفرما
... امروز مسافر ما هم به خانه بر می گردد

پنجشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۴

!چقدر پشت دلم خالیست


،چقدر آینه تاریکست
،چقدر گم شده بودم
،چقدر بی حاصل
،چقدر باور باران مرا نباریده است
،چقدر دور شدم از اشاره خورشید
،چقدر وسعت یک خانه کوچکم کرده است
من از کدام جهت رو به نیستی رفتم؟
کجا تمام شدم از عبور نیلوفر؟
کجا شکفتنِ دل آخرین نفس را زد؟
،چراغ در کف من بود
چگونه سرعت ماشین مرا ز من دزدید؟
چگونه هیچ نگفتم؟
چگونه تن دادم؟
!چقدر شیوه خواهش مچاله ام کرده است
چقدر فاصله دارم من از شکوه درخت
و رد پای من از سمت باغ پیدا نیست
!و چشم های من از اضطراب گنجشکان چقدر فاصله دارد
،چقدر بیگانه است
،چقدر سفره تزویر رنگ در رنگ است
چگونه دل بستم؟
چگونه هیچ نگفتم؟
چگونه پیوستم؟
.
..
...

سه‌شنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۴

!امان از کپی رایت


یه سری آهنگای ناب و نایاب گیر آورده بودم و لینکش رو هم گذاشته بودم تو بلاگ ولی به خاطر قانون سفت و سخت کپی رایتِ اینجا دیگه نمی تونستم راحت بیام تو بلاگ. واسه همین مجبور شدم ورشون دارم
!یه چیز بی ربط هم بگم: بالاخره بعد از پنج ماه یه کانگارو دیدم

دوشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۴

خورشیدُ ور دار و بیا


امروز دم دمای صبح و در حسرت با تو بودن، کنار ساحل گُلد کوست، منتظر طلوع خورشید بودم ... اما خورشید هم بی تو، بی رمق تر از همیشه بر من می تابید

پنجشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۴

بزم خدا


ز خاک من اگر گندم بر آید
از آن گر نان پزی مستی فزاید
خمیر و نانوا، دیوانه گردند
تنورش، بیت مستانه سراید
میا بی دف، به گور من زیارت
که در بزم خدا، غمگین نشاید
به دردی زان کفن بر سینه بندی
خراباتی ز جانت دل گشاید
مرا حق از می عشق آفریدست
همان عشقم اگر مرگم بزاید
منم مستی و اصل من، میِ عشق
بگو از می به جز مستی چه زاید؟

باز هم از مهین عزیز


رو به سمت نور ايستاده ام
... دلم برای تك تك شما تنگ است
خوب كه دقت كنی
كوك بريده باد و
عطسه بی هنگام حباب هم
همين را می گويند
... دلم به جا نيست
... پايم به راه نمی آيد
هنوز چيزهای بسياری هست
كه دوستشان دارم
!فدای فهم ستاره در ظلمت بي چراغ
من … بعد ازهزار سال تمام حتی
!باز روزی مرده ام به خانه باز خواهد گشت
تو از تنبوره زنان توی كوچه نترس
نمی گذارم شبهای ساكت پاييزی
!... از هول و ولای لرزان باد بترسی
هر كجا كه باشم
باز كفن بر شانه از اشتباه مرگ می گذرم
می آيم مشق های عقب مانده تو را می نويسم
پتوی چهارخانه خودم را
تا زير چانه ات بالا می كشم
و بعد … يك توری پرده را كنار می زنم
كه باد از شمارش مردگان بی گورش
!نفهمد كه يكی كم دارد
سپاس از مهین مهربون

یارب بلا بگردان

هرگز تصور نمی کردم که تحمل دوری این قدر سخت باشه

ممنون

سلام به همه رفقای خوبم
از اون روزی که راجع به اشعار
سید علی صالحی نوشتم، هر کسی هر شعری که می تونست برام فرستاد. اونایی که ایمیلمو داشتن با ایمیل و اونایی هم که نداشتن تو کامنت دونیه بلاگ! عسل، مهین، علی، ریحانه والبته هم زنجیر
رفقا از همتون ممنونم ... این جوری آدم غبار غربتم کمتر اذیتش می کنه
کاوه جان
کامنتت آدمو به دوران کودکیش می بره، یادت به خیر شادمانی بی سبب
راستی عسل عزیز، اومدم بلاگ تونو مثل هر روز چک کردم ... یه
شعر جدید توش بود ... خیلی قشنگ بود ... خواستم کامنت برات بذارم ... دیدم با کامنتی که کاوه گذاشته ظرفیت اون پُست تکمیله ... منم دلم نیومد اون هوای عاشقانه رو آلوده اش کنم
شاد باشین
آخرین خبر:
مرده زنده شد