دوشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۶

خاطره


Photo by: Sascha Hüttenhain


،غريب آمدی و آشنا رفتی

!اما من که خوب می‌شناسَمَت ری‌را

،من بارها

... تو را بارها در انتهای رويايی غريب ديده بودم

،تو را در خانه، در خوابِ آب، در خيابان

در انعکاسِ‌ رُخسارِ دختران ماه

در صفِ خاموشِ مردمان، اتوبوس، ايستگاه و

... سايه‌سارِ مه‌آلود آسمان
.
!چه احترام غريبی دارد اين خواب، اين خاطره، اين هم ديده که دريا ... ری‌را



چهارشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۶

سال نو مبارک


هانیه و پرشین عزیز
فقط چند دقیقه ای از رسیدن سال نو گذشته و طبق معمول کلی یادتون بودیم ؛
سال نوتون مبارک

دوشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۵

نوروز مبارک

Photo by: David Cassidy
Photo by: Ken Beilman


Photo by: Koos Net

Photo by: Mehmet Akin



Photo by: Doug Stewart



یا مقلب القلوب والابصار
یا مدبر الیل و النهار
یا محول الحول والاحوال
حوّل حالنا الی احسن الحال
***
***
***
مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد
هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد

برکش ای مرغ سحر نغمه داوودی باز
که سليمان گل از باد هوا بازآمد

عارفی کو که کند فهم زبان سوسن
تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد

مردمی کرد و کرم لطف خداداد به من
کان بت ماه رخ از راه وفا بازآمد

لاله بوی می نوشين بشنيد از دم صبح
داغ دل بود به اميد دوا بازآمد

چشم من در ره اين قافله راه بماند
تا به گوش دلم آواز درا بازآمد

گر چه حافظ در رنجش زد و پيمان بشکست
لطف او بين که به لطف از در ما بازآمد

پنجشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۵

چون تو چوگان می‌زنی جرمی نباشد گوی را

من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را
وین دلاویزی و دلبندی نباشد موی را
*
روی اگر پنهان کند سنگین دل سیمین بدن
مشک غمازست نتواند نهفتن بوی را
*
ای موافق صورت و معنی که تا چشم منست
از تو زیباتر ندیدم روی و خوشتر خوی را
*
گر به سر می‌گردم از بیچارگی عیبم مکن
چون تو چوگان می‌زنی جرمی نباشد گوی را
*
هر که را وقتی دمی بودست و دردی سوختست
دوست دارد ناله مستان و هایاهوی را
*
ما ملامت را به جان جوییم در بازار
عشق کنج خلوت پارسایان سلامت جوی را
*
بوستان را هیچ دیگر در نمی‌باید به حسن
بلکه سروی چون تو می‌باید کنار جوی را
*
ای گل خوش بوی اگر صد قرن بازآید بهار
مثل من دیگر نبینی بلبل خوشگوی را
*
سعدیا گر بوسه بر دستش نمی‌یاری نهاد
چاره آن دانم که در پایش بمالی روی را
*

پنجشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۵

قصيده‌ای ناتمام از تمام بوسه‌های بی‌سرانجام





،هنوز تا شبِ قرارِ تو گويا
چند چراغ ديگر از طیِ اين شبانه باقی بود
که پرنده‌ای با شتابِ چيزی شبيه باد
آمد و دَمی در برابر دريا
... روی همان چينه‌ی کاهگلی نشست
آن سوتر از رديف روياها
هماغوشِ باران و گريه‌های بلند
،زنی آهسته از پسِ پرده نگاهش می‌کرد
انگار قاصدِ غزلی ناسروده از اندوهِ گيسويی بُريده بود
که رو به دامنه‌ی دوری از غروب
!چشم به راهِ پرنده‌ای ديگر می‌گريست


!هی بی‌قرار
!... دلِ نازک‌تر از نمی‌دانم چه
تو يعنی نمی‌دانستی !؟
پشتِ همين کوچه‌ی خواب و چينه‌ی خاکستر
باغی بوده است بالا دستِ دريا و دامنه؟
!نه
هنوز جای پای تو بر سايه‌روشنِ آب و
ساحلِ ستاره پيدا بود
که باد با شتابِ چيزی شبيه باد
آمد و چراغ مُرده بر دو دستِ دريا را با خود بُرد
،آن روز غروب
آن سوتر از کمانه‌ی آب‌های دور
سمتِ هماغوشی سايه با آسمانِ بلند
مردی در پسِ آستين بی‌سوال ... آهسته می‌گريست
پرنده‌ی مغموم بر چينه‌ی کاهگلی نگاهش می‌کرد
انگار قصيده‌ای ناتمام از بوسه‌های بی‌سرانجامِ باران بود


!هی بی‌قرار
!دلِ نازک‌تر از نسيمِ نيامده ... ری‌را
تو يعنی نمی‌دانستی ...!؟