پنجشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۶

Photo by: Ignacio Ayestaran

،نيمكت كهنه باغ

،خاطرات دورش را

،در اولين بارش زمستانی

... از ذهن پاك كرده است

خاطره شعرهايی را

... كه هرگز نسروده بودم

خاطره آوازهايی را

!كه هرگز نخوانده بودی

جمعه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۶


Photo by: Ellen van Deelen




لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام ، مستم
باز می لرزد ، دلم ، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های ! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ
های ، نپریشی صفای زلفکم را ، دست
و آبرویم را نریزی ، دل
-ای نخورده مست-
لحظه دیدار نزدیک است

دوشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۶

چگونه در هیاهوی زندگی گمت کردم؟

Photo by: Gianluca Di Vito
...

،خواب آن نشان قرمز در دست های من

،آن مدادی که سر آغاز یک سرگشتگی بود

،سر آغاز یک عمر بود

... یک عشق بود

،خواب آن روزهای رؤیایی
.
دلم را طوفانی می کند
+++

... خاطرات روزهای بی بازگشت من ...

+++

... حتی یک لحظه

... یک لحظه در خواب دیدنت را می پرستم

چهارشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۶

در این بن بست


،دهانت را می بویند

مبادا که گفته باشی دوستت می دارم

،دلت را می بویند

... روزگار غریبی است نازنین

و عشق را کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند

!عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

،در این بن بست کج و پیچ سرما

... آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند

به اندیشیدن خطر مکن

... روزگار غریبی است نازنین

،آن که بر در می کوبد شباهنگام

به کشتن چراغ آمده است؛

!نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

،آنک قصابانند بر گذرگاهها مستقر

!با کنده و ساتوری خون آلود

... روزگار غریبی است نازنین

... و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند

!و ترانه را بر دهان

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

،کباب قناری بر آتش سوسن و یاس

... روزگار غریبی است نازنین

،ابلیس پیروز مست

!سور عزای ما را بر سفره نشسته است

!خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد

جمعه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۶

سگها و گرگها


هوا سرد است و برف آهسته بارد


ز ابری سکت و خکستری رنگ


زمین را بارش مثقال، مثقال


فرستد پوشش فرسنگ، فرسنگ


سرود کلبه ی بی روزن شب


سرود برف و باران است امشب


ولی از زوزه های باد پیداست


که شب مهمان توفان است امشب


دوان بر پرده های برفها، باد


روان بر بالهای باد، باران


درون کلبه ی بی روزن شب


شب توفانی سرد زمستان


آواز سگها


زمین سرد است و برف آلوده و تر


هوا تاریک و توفان خشمنک است


کشد - مانند گرگان - باد، زوزه


ولی ما نیکبختان را چه بک است ؟


کنار مطبخ ارباب، آنجا


بر آن خک اره های نرم خفتن


چه لذت بخش و مطبوع است، و آنگاه


عزیزم گفتم و جانم شنفتن


وز آن ته مانده های سفره خوردن


و گر آن هم نباشد استخوانی


چه عمر راحتی دنیای خوبی


چه ارباب عزیز و مهربانی


ولی شلاق! این دیگر بلایی ست


بلی، اما تحمل کرد باید


درست است اینکه الحق دردنک است


ولی ارباب آخر رحمش اید گذارد


چون فروکش کرد خشمش


که سر بر کفش و بر پایش گذاریم


شمارد زخمهایمان را و ما این


محبت را غنیمت می شماریم


خروشد باد و بارد همچنان برف


ز سقف کلبه ی بی روزن شب


شب توفانی سرد زمستان


زمستان سیاه مرگ مرکب


آواز گرگها


زمین سرد است و برف آلوده و تر


هوا تاریک و توفان خشمگین است


کشد - مانند سگها - باد، زوزه


زمین و آسمان با ما به کین است


شب و کولک رعب انگیز و وحشی


شب و صحرای وحشتنک و سرما


بلای نیستی، سرمای پر سوز


حکومت می کند بر دشت و بر ما


نه ما را گوشه ی گرم کنامی


شکاف کوهساری سر پناهی


نه حتی جنگلی کوچک، که بتوان


در آن آسود بی تشویش گاهی


دو دشمن در کمین ماست، دایم


دو دشمن می دهد ما را شکنجه


برون: سرما درون: این آتش جوع


که بر ارکان ما افکنده پنجه


دو ... اینک ... سومین دشمن ... که ناگاه


برون جست از کمین و حمله ور گشت


سلاح آتشین ... بی رحم ... بی رحم


نه پای رفتن و نی جای برگشت


بنوش ای برف ! گلگون شو، برافروز


که این خون، خون ما بی خانمانهاست


که این خون، خون گرگان گرسنه ست


که این خون، خون فرزندان صحراست


درین سرما، گرسنه، زخم خورده


دویم آسیمه سر بر برف چون باد


ولیکن عزت آزادگی را نگهبانیم، آزادیم، آزاد