پنجشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۶

Photo by: Gianluca Di Vito


وقتی يک جوری


يک جورِ خيلی سخت


خيلی ساده می‌فهمی


حالا آن سوی اين ديوارهای بلند


يک جايی هست که حال و احوالِ آسانِ مردم را می‌شود شنيد


يا می‌شود يک طوری از همين بادِ بی‌خبر حتی


عطرِ چای تازه و بوی روشنِ چراغ را فهميد


تو دلت می‌خواهد يک نخِ سيگار


کمی حوصله


يا کتابی


لااقل نوکِ مدادی شکسته بود


تا کاری


کلمه‌ای


مرورِ خاطره‌ای شايد

چهارشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۶


از در درآمدی و من از خود به درشدم

گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم

---
گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست

صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

---
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب

مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم

---
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق

ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدم

---
دستم نداد قوت رفتن به پیش یار

چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

---
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم

از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

---
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت

کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم

---
بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان

مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم

---
او را خود التفات نبودش به صید من

من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

---
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد

اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم