پنجشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۵

شمایل تو بدیدم، نه عقل ماند و نه هوشم



،دست هایت سرچشمه مهربانیست
،چشم هایت معجزه زندگی
... و اندامت آرامگاه دغدغه های بی پایان من
!گیلاس مشروب تو را می خواهم
×××
... خاطرات روزهای بی بازگشت من ...
×××
،آیا دیدار دوباره آن روزها
آرزوی محال من است؟

پنجشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۵

اولين و آخرين


خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش
ماييم كه يا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم هر پسين
اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست
نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟
اي راز
اي رمز
اي همه روزهاي عمر مرا اولين و آخرين