جمعه، مهر ۲۲، ۱۳۸۴

دوستتان ندارم


همين كه باز از همهمه نان و سكوت و مدارا به خانه بر می گرديم
خيال می كنيم در و ديوار و سايه ها خاموشند، اما كافی ست كمی دقت كنيم
يك نوع دقتِ بی هيچ اشاره به هر چه هست؛
بعد می بينی در و ديوار و سايه وسكوت آهسته و پنهان از پريشانی تو می پرسند
می پرسند باز كه خسته و كلافه و بی تكليف
... پس تو مگر اهل اين
اصلاً به شما چه كه من بی چراغ
هی بوده های بی دليل
حقايق سختِ دشوارِ ناروا
دوستتان ندارم