جمعه، مهر ۰۸، ۱۳۸۴

نمی دونم چی بگم ؛ دلم گرفته (دلیلش باشه واسه بعد!) الان از ناراحتی ننویسم راحت ترم ... فقط اینو بگم که اگه فکر می کنی من یادم میره سخت در اشتباهی

چرا وبلاگ ساختم؟

به نام خدا
خیلی وقته دغدغه نوشتن تو ذهنمه
شاید بیشتر از 5 سال
اما همیشه یا شروع به نوشتن نکردم یا اگه نوشتم تمومش نکردم
حالا این دفعه یه چیزایی فرق می کنه که فکر کنم نذاره من دست از نوشتن بر دارم
اول؛ دوری از ایران و غربت
دوم؛ نوشتن تو جایی که شاید به جز خودم کس دیگه ای هم سراغش بره
سوم؛ امکان نگهداری آسون نوشتهام که میتونه به چاپ اون هم منجر بشه
و احتمالاً چندین و چند دلیل دیگه که بعداً بهش خواهم رسید
اما چند تا نکته هم همین اول کار باید واسه خودم روشن کنم که بعداً گیج نشم
اول؛ از هر چی دلم بخواد باید بنویسم یعنی نباید به این فکر کنم که مثلاً عمه من یا دختر خاله هانیه هم دارن اینو می خونن اگر یه روز چنین احساسی پیدا کنم بی درنگ نوشتنو میذارم کنار شاید یه روز دلم بخواد از هانیه بنویسم یه روز از استرالیا یه روزم از اجتماع به هیچ کسم کاری ندارم اگه بنویسم من از جرج بوش بدم میاد معنیش این نیست که خاتمیو دوست دارم اگه بگم از علی پروین با تمام کثافت کاریاش خوشم میاد معنیش این نیست که من الان پرسپولیسیم
پس هر کی از حرفام بخواد معنی اسخراج کنه اشتباه میکنه
دوم؛ هیچ وقت نباید خودمو مجبور به نوشتن کنم اگه یه روز یا یه ماه حال نوشتن ندارم یا وقتشو نمی نویسم مثلاً الان میدونم توی هفته های آتی به خاطر امتحانات پایان ترمم زیاد نباید وقت روی این وبلاگ بذارم
ودوباره چندین و چند نکته دیگه که بعداً بهش خواهم رسید
به هر حال و به امید خدا پش می رم
فعلاً خدانگهدار

سه‌شنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۴