پنجشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۴

!چقدر پشت دلم خالیست


،چقدر آینه تاریکست
،چقدر گم شده بودم
،چقدر بی حاصل
،چقدر باور باران مرا نباریده است
،چقدر دور شدم از اشاره خورشید
،چقدر وسعت یک خانه کوچکم کرده است
من از کدام جهت رو به نیستی رفتم؟
کجا تمام شدم از عبور نیلوفر؟
کجا شکفتنِ دل آخرین نفس را زد؟
،چراغ در کف من بود
چگونه سرعت ماشین مرا ز من دزدید؟
چگونه هیچ نگفتم؟
چگونه تن دادم؟
!چقدر شیوه خواهش مچاله ام کرده است
چقدر فاصله دارم من از شکوه درخت
و رد پای من از سمت باغ پیدا نیست
!و چشم های من از اضطراب گنجشکان چقدر فاصله دارد
،چقدر بیگانه است
،چقدر سفره تزویر رنگ در رنگ است
چگونه دل بستم؟
چگونه هیچ نگفتم؟
چگونه پیوستم؟
.
..
...