چهارشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۶

قد برافراز که از سرو کنی آزادم

Photo by: Novic Arman Zhenikeyev

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
---
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
---
زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
---
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
---
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم
---
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
---
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
---
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
---
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که دربند توام آزادم

چهارشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۶

همه چی از یاد آدم می ره

Photo By: Novic Arman Zhenikeyev


همه چی از یاد آدم می ره

مگه یادش که همیشه یادشه

یادمه قبل از سوال

کبوتر با پای من راه می رفت

جیرجیرک با گلوی من می خوند

شاپرک با پر من پر می زد

سنگ با نگاه من برفو تماشا می کرد

مست می کردم من با زنبور، از گس عطر گل بابونه

سبز بودم در شب رویش گلبرگ پیاز

هاله بودم در صبح، گرد چتر یاس

گیج می رفت سرم، در تکاپوی سر گیج عقاب

نور بودم در روز، سایه بودم در شب

خود هستی بودم، روشن و رنگی و مرموز و دوان

منِ عفریته مرا افسون کرد

مرا از هستی خود بیرون کرد

راز خوشبختی آن سلسله خاموشی بود، خود فراموش بود

چرخ و چرخیدن خود با هستی، حذر از دیدن خود در هستی

حلقه افتاد پس از طرح سوال

ابدی شد قصه هجر و وصال

آدمی مانده و آیا و محال

بیکرانه است دریا کوچیکه قایق من

های آهای تو کجایی نازی

عشق بی عاشق من

سردمه!! مثل یک قایق یخ کرده رو دریاچه یخ، یخ کردم

... عین آغاز زمین

... زمین

یه کسی اسممو گفت؟

تو منو صدا کردی یا جیرجیرک آواز می خوند؟

جیرجیرک آواز می خوند

تشنته؟

آب میخوای؟

کاشکی که تشنه م بود

گشنته؟

نون می خوای؟

کاشکی که گشنم بود

دندونت درد می کنه؟

سردمه

خوب برو زیر لحاف

صد لحاف هم کممه

آتیشو الو کنم؟

می دونی چیه نازی؟

تو سینه ام قلبم داره یخ می زنه

اون وقتش توی سرم، کوره روشن کردند

پاتو چرا بستی به تخت؟

پامو! پامو بستم که اگه یه وقت زمین سقوط کنه طوری نشم

کی، کی گفته زمین می خواد سقوط کنه؟

قانون دافعه گفت

چشممو دور می بینی می ری ددر
بوی گوگرد می دی
هی هوار! فسفر و گوگرد و تشخیص نمی دن
وای از اقبالم! باز بارون خیال، آسیاب ذهنتو چرخونده؟

باز فیلسوف و سوال

باز عارف و سفال

باز هستی و زوال

باز آمال و محال

باز شاعر و نهال

باز کودک و خیال؟

کجاها رفته بودی؟

میخونه یا معبد؟

رنج ما قوی تر از مشروبه! میخونه افسونه! پس چرا چشات شبیه چشای شیطونه؟

من نمی بخشم اگه، جای پات بی جای پام، روی جایی حک بشه! کجاها رفته بودی؟

هیچ کجا! رو شعاع هستی برا خودم می گشتم

همه چی برای من ممکن بود

تو خودت می بینی، همه چیز عادی بود

کاه دادم به خر

کفشامو بردم گذاشتم تو کَپَر، که یه هو نصف شبی سگ نبره

فرقونو شستم که سیمان تو کفش خشک نشه

لحافو رو بچه ها پهن کردم

همه چی! همه چی! همه چی برای من ممکن بود

کار و تولید و تلاش

حرمت همسایه

می دونستم که سلام یعنی چه

می دونستم که زمان معناش چیه

من کیه

اون کدومه

می دونی؟
بعدش هم، گردنُ صاف کردم

خیره ماندم به دور

انگاری سایه م افتاد رو ماه

مثل یه هول مثل یه غول

به خودم می گفتم: انسانم

من شعور همه آفاق هستم

می تونم برای شیر زائو ماما بشم

می تونم پلنگو زنجیرش کنم

می تونم با تیشه چنار رو سرنگون کنم

!می تونم

بعدش هم زد به سرم که برم پشت سوال برگردم به کودکی

تا که با چرخ خیال

وصله نور بدوزم به پیراهن شب

!یه هو وسوسه شدم رفتم توی نا ممکن

تو ناممکن، فیل هوا می کردن؟

آره! خب! فیل هوا

که می خواستی برگردی به کودکی؟

آره، آره خب ، پشت سوال

کی؟ کجا؟ کی؟ کجا؟

می خواستم! می خواستم اما مقدورم نشد باید مقدورم بشه

آه! خنده های بی دلیل

گریه های بی دلیل

خیره گی ها، خیره گی ها، خیره گی خیره گی ها و سکوت

خیره گی و افق سرخ غروب

خیره گی و علف ترد بهار خیره گی و شبح کوه و درختان در شب

خیره گی و چرخش گردن جغد

خیره گی و بازی ستاره هاخنده بر جنگ بز و گیوه ی پهن مادر

گریه بر هجرت یک گربه از امروز به قرنی دیگر

خنده بر عرعر خر

من، من باید برگردم، تا تو قبرستون ده، غش عش ریسه برم

به سگ از شدت ذوق، سنگ کوچیک بزنم

توی باغ خودمون انار دزدی بخورم

وقتی که هوای حلوا کردم با خدا حرف بزنم

آخه تنها من می دونم شونه چوبی خواهرم کجا افتاده

آخه تنها من می دونم شونه چوبی خواهرم کجا افتاده

کلید کهنه صندوق عجایب، لای دستمال چه نوع پیر زنی پنهونه

راز خاموشی فانوس کجاست

گناه پای شل گاو سیاه گردن کیست
چه گلی را اگه پرپر بکنی شیر بزت می خشکه
من باید برگردم تا به مادرم بگم، من بودم اون شب، شیربرنج سحریتو خوردم

تا به بابام بگم، باشه باشه، نمی خواد کولم کنی! گندوما را تو ببر، من به دنبالت می آم

قول می دم که نشینم خونه بسازم با ریگ دنبال مارمولکا

نرم تا آن ور کوه! من می خوام برگردم به کودکی

--------

جمعه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۶

گفتگوي من و نازي زير چتر

Photo by: Petek Arici
نازي : بيا زير چتر من كه بارون خيست نكنه

مي گم كه خلي قشنگه كه بشر تونسته آتيشو كشف بكنه و

قشنگتر اينه كه يادگرفته گوجه را تو تابه ها سرخ كنه و بعد بخوره راسي راسي؟

يه روزي اگه گوجه هيچ كجا پيدانشه اون وقت بشر چكار كنه ؟

من : هيچي نازي دانشمندا تز مي دن تا تابه ها را بخوريم

وقتي آهنا همه تموم بشه اون وقت بشر لباسارو مي كنه و

!با هلهله از روي آتيش مي پره

نازي : دوربين لوبيتل مهريه مو اگه با هم بخوريم

هلهله هاي من وتو چطوري ثبت مي شه؟

!من : عشق من آب ها لنز مورب دارند آدمو واروونه ثبتش مي كنند

عكسمون تو آب بركه تا قيامت مي مونه

نازي : رنگي يا سياه سفيد ؟

!من : من سياه و تو سفيد

نازي : آتيش چي ؟

تو آبا خاموش نمي شن آتيشا؟

من : نمي دونم والله چتر رو بدش به من

نازي : اون كسي كه چتر رو ساخت عاشق بود؟

!من : نه عزيز دل من، آدم بود

سه‌شنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۶

و خاصیت عشق این است

Photo by: Yuri Bonder

می‌توانم کنار تو باشم و

باز بی آواز

از راز اين همه همهمه بگذرم

من از پیِ زبانِ پوسيدگان نخواهم رفت

،تنها منم که در خواب اين همه زمستانِ لنگر نشين

هی بهارْبهار ... برای باغ بابونه آرزو می‌کنم
...

حالا همين شوقِ بی‌قيمت و قاعده

همين حدود رويا و

،رفتنِ از پی نور

،ما را بس

... تا بر اقليم شقايق و خيالِ پروانه پادشاهی کنيم