جمعه، آذر ۱۸، ۱۳۸۴

به تو می اندیشم


سرانجام باورت می کنند
،باید این کوچه نشینانِ ساده بدانند
که جُرم باد، ربودنِ بافه های رؤیا نبوده است
!گریه نکن ری را
راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است
... دوباره اردیبهشت به دیدنت می آیم
خبر تازه ای ندارم
فقط چند صباحِ پیشتر
دو سه سایه که از کوچه پائین می گذشتند
روسری های رنگین بسیاری با خود آورده بودند
ساز و دهل می زدند
اما کسی مرا نمی شناخت
راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است
!خدا را چه دیده ای ری را
شاید آنقدر بارانِ بنفشه بارید
که قلیلی شاعر از پیِ گُلِ نی
،آمدند، رفتند دنبالِ چراغ و آینه
،شمعدانی
،عسل
حلقه نقره
و
... قرآن کریم
!حیرت آور است ری را
حالا هر که از روبرو بیاید
بی تعارف صدایش می کنیم بفرما
... امروز مسافر ما هم به خانه بر می گردد