چهارشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۴

دلِ منم برات تنگ شده داداش


بالاخره بعد از چهل و پنج روز برگشتی و با خودت شادی آوردی. اما به جز این، یه سری وسیله و هدیه هم برام آورده بودی که از بین اون همه، نامه رضا چیزه دیگه ای بود. آقا رضا نامه تو بدون اجازه می ذارم تو بلاگ تا نشون بدم هنوزم مرد پیدا میشه. خیلی مخلصیم داداش
به نام خدا
برای بهترین دوستم، پرشین
به نام دوست که هر چه هست از اوست
سلام پرشین، سلام داداشِ خودم، خوبی؟ امروز بیست مهر هشتاد و چهاره، تقریباً یا دقیقاً سه ماهه که رفتین ... خیلی وقت بود به خودم می گفتم هانی که اومد یه نامه می نویسم می دم برات بیاره، همش می خواستم شروع کنم دیگه امشب گفتم بذار شروع کنم هر وقت که خواستم می نویسم، واسه خودم، شاید مسخره باشه، شایدم اصلاً تو وقت و حوصله حرفای هر از گاهی منو نداشته باشی، در هر صورت من می نویسم و می دم به هانی حالا اگه خواستی و دوست داشتی بخون. الان ساعت ده شبه. پرشین تو این سه ماه که رفتین هر روزش که می گذشت می فهمیدم که چقدر جاتون خالیه و چقدر باید قدرتونو می دونستم و ولی ندونستم. چقدر خوب بودین و من نمی فهمیدم
پرشین خیلی حرف هست که بهت بگم، انگار می خوام به یه دختر نامه بنویسم، تو هر جور می خوای فکر کن ولی خوب چون دلم می خواد، می نویسم؛ چون خیلی وقته حرف نزدیم و کل کل نکردیم دیگه ...بَ بَ، راستی دوستامون چطورن؟ اونجا موهاتم همیشه وزه دیگه! منم اینجا همچنان فرفریم! راستی امروز تیم ملی مون دو تا از کره خورد. یادش به خیر استادیوم هایی که رفتیمو هیچ وقت یادم نمی ره، به خصوص دومیو که چقدر حال کردیم ... خیلی دلم هوای استادیومو کرده ... بریم صفا کنیم ... ولی فعلنا که نه بازی با حال هست و نه پرشین با حال تر ... نمی دونم ما رو نمی بینی خوشی یا نه ایشالا که خوشی، ما هم اینجا هر کاری می کنیم به یادتون هستیم، یادش به خیر یادته شب قبل از رفتنتون چقدر خندیدیم؟ که گفتیم شما یه کانگارو واسه مامان بیارین که باهاش بره اون بالاهه
خیلی خندیدیم ... یادش به خیر، استخر آخر که رفتیم و خیلی چیزای دیگه که هیچ وقت از ذهن آدم پاک نمی شه، دلم واسه ستار زدنتم خیلی تنگ شده ... که این آخرا دیگه زیاد نمی زدی
**********************
به تاریخ هفده آذر هشتاد و چهار ... پنجشنبه ... سلام رفیق
ساعت چهار و نیم بعد از ظهر پنجشنبه است، دوازده ساعت دیگه این موقع ها، خواهر ما که می شه زنه تو حرکت کرده که بیاد پیشت ... دلمون از اونجا هم گرفته ...
قرار بود تو این مدت ادامه ناممو بنویسم، ولی نمی دونم چرا دستم نمی رفت که بنویسم ... هانی ام اومد و حالا داره بر می گرده ... بذار خوش خط بنویسم
خلاصه آقا پرشین چی بگم که گفتنی خیلی زیاده ... نمی دونم چیو بگم ... هنوزم جمعه ها منتظرم که بیاین ولی خوب نمی یان دیگه ... همون بد خطه بهتره
زندگی یعنی یک سار پرید، از چه دلتنگ شدی، دلخوشیها کم نیست، مثلاً این ماهی، کودک پس فردا، کفتر آن هفته
اگه حوصله حرفامو نداری ببخشید
می دونی اگه الان بودین فکر کنم خیلی بهتر بود، هم ما راحت تر بودیم با هم، هم من بیشتر قدرتونو می دونستم و شمام بیشتر می تونستین کمک کنین بهم ... بی خیال
درسام بد نیست، اختصاصیا خیلی سخته، یعنی مثل هر سال خیلی مشکل دارم تو اختصاصیا
سعیمو می کنم، تا ببینم چی میشه ... راستی امسال کروکیه دانشگاه آزادمو کی بکشه بی معرفت؟
ای به داد من رسیده تو شبای خود شکستن، ای چراغ مهربونی تو شبای وحشت من
هانی ام که گفت رفتی سر کار کلی حال کردم
راستی دیشب بازیه لیورپول با چلسی بود، بابا تیممو تیممو تیممو تیمم این بود تیمت؟
صفر صفر شد، خدا کنه اینتر بخوره به لیورپول ببینی چی کارش می کنه ... لیورپول اینترو
می دونم دیگه اونجا خیلی وقتت پره و خیلی کار داری، واسه همین می خواستم کلی بنویسم ولی کم کم باید تمومش کنم
پرشین سه تا ورق نگه داشته بودم، از قدیما یادگاری، واست می فرستم، ببینی یاد قدیمارو کنی، یکیش ماله اولین باره که شِلِم بازی کردیم، ولی هر وقت اومدم استرالیا اینارو نگه دار دوباره ازت میگیرم (کاغذارو) راستی تیم ملیتونم که رفت جام جهانی ... همینا دیگه پرشین خیلی دلم می خواست همه حرفامو بزنم ولی دیگه فکر کنم نه اینجا جاش باشه نه بیشتر از اینا تو حوصله داشته باشی... رفیق، برادر، برادری که از برادر واقعی برام خیلی بهتر بودی، ایشالا که مارو نمی بینی خیلی خوش باشی، خیلی دلم هوای روزای با هم بودنو کرده، روزایی که خوش بودیمو می خندیدیم. شاید دیگه خیلی طول بکشه تا ببینمت ولی بدون اینجا، همیشه تو قلب همه ما هستی و هیچوقت خوبیا و مهربونیات از ذهن ما پاک نمی شه، خیلی مواظب خودتون باشین ،خیلی خیلی جاتون خالیه و دلمون برات تنگ شده، موفق باشی همیشه، تا بعد
کاری داشتین مارو یادتون نره
برادر خودت رضا ... البته اگر قبول داشته باشی
یا حق
کاش می شد زمانو برد عقب