سه‌شنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۴

دوری تو


قبول نیست ری را
بیا قدم هامان را تا یادگاریِ درخت شماره کنیم
هر که پیشتر از باران به رؤیای چشمه رسید
پریچه بی جفت آبها را ببوسد؛
برود پشت بال پروانه
هی خوابِ خدا و سینه ریز و ستاره ببیند
،غصه هامان گوشه گنجه بی کلید
،مشقهامان نوشته
،تقویم تمام مدارس در باد
،و عید یعنی همیشه همین فردا
،نه دوش و نه امروز
،تنها باریکه راهی ست که می رود
،می رود تا بوسه، تا نقل و پولکی
،تا سهم گریه از بغض آه
!ها ... ری را
،حالا جامه هایت را
تا به هفت آب تمام خواهم شست؛
...صبح علی الطلوع راه خواهیم افتاد
،می رویم، اما نه دورتر از نرگس و رؤیای بی گذر
،باد اگر آمد
شناسنامه هامان برای او؛
،باران اگر آمد
چشمهامان برای او؛
،تنها دعا کن کسی لای کتاب کهنه را نگشاید
من از حدیث دیو و
!دوری از تو می ترسم ... ری را