اما نیستی تا اضطرابِ خویش را
،کنارِ تو در ترانه ای کوچک خلاصه کنم
اما نیستی تا شبِ تشویشِ هر شبِ خویش را
،در اشتعالِ گریه ها و گور ها روشن کنم
اما نیستی تا در دهانِ داس برویم و
،در پریشانیِ شعله پَرپَر شوم
... اما نیستی
- خدایا این بغض بی قرار که فرصت نمی دهد -