جمعه، آبان ۱۳، ۱۳۸۴

آیا میان آن همه اتفاق، من از سر اتفاق زنده ام هنوز؟


!من راه خانه ام را گم کرده ام، ری را
میان راه، فقط صدای تو نشانیِ ستاره بود
که راه را، بی دلیلِ راه جسته بودیم
،بی راه و بی شمال
،بی راه و بی جنوب
،بی راه و بی رؤیا
من راه خانه ام را گم کرده ام
اسامی آسان کسانم را
!نامم را، دریا و رنگ روسری تو را، ری را
دیگر چیزی به ذهنم نمی رسد
حتی همان چند چراغ دور
!که در خواب مسافران مرده بودند
!من راه خانه ام را گم کرده ام، آقایان
چرا می پرسید از پروانه و خیزران چه خبر؟
چه ربطی میان پروانه و خیزران دیده اید؟
شما کیستید؟
از کجا آمده اید؟
کی از راه رسیده اید؟
چرا بی چراغ سخن می گویید؟
این همه علامت سوال برای چیست؟
،مگر من آشنای شمایم
که مرا به آن سوی کوچه دعوتم می کنید؟
من که کاری نکرده ام
فقط از میان تمام نام ها
!نمی دانم از چه، ری را را فراموش نکرده ام
،آیا قناعت به سهمِ ستاره از نشانیِ راه
چیزی از جُرمِ رفتن به سوی رؤیا را کم نخواهد کرد؟
!من راه خانه ام را گم کرده ام، بانو
شما، بانو که آشنای همه آواز های روزگار منید
،آیا آرزوهای مرا در خواب
نی لبکی شکسته ندیدید؟
،می گویند در کوی شما
هر کودکی که در آن دمیده، از سنگ، ناله و
!از ستاره هق هقِ گریه شنیده است
!چه حوصله ای ری را
بگو رهایم کنند
!بگو راه خانه ام را به یاد خواهم آورد
می خواهم به جایی دور خیره شوم
می خواهم سیگاری بگیرانم
می خواهم یک لحظه به این لحظه بیندیشم
آیا میانِ آن همه اتفاق
من از سر اتفاق زنده ام هنوز؟