دوشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۴

هی زلال تر از باران



،می توانم کنار تو باشم و باز
... بی آواز، از راز این همه همهمه بگذرم
من از پی زبان پوسیدگان نخواهم رفت
تنها منم که در خواب این همه زمستانِ لنگرنشین
هی بهاربهار برای باغ بابونه آرزو می کنم
حالا همین شوق بی قیمت و قاعده
همین حدود رؤیا و رفتن از پی نور
... ما را بس
تا بر اقلیم شقایق وخیال پروانه، پادشاهی کنیم