... ديدم يک نفر دارد در میزند
:پا شدم، پرسيدم
اين وقتِ شب ... يعنی کيست!؟
... در باز بود
،از لای در نور میتابيد
،نور ... بوی گُل میداد
،طعمِ ترانه داشت
،داشت میآمد
!آمده بود
شبيهِ لمسِ آرامِ تشنگی مینمود
،آمد کنارِ قابِ خالیِ دريا
... دمی به ماهِ پشتِ پنجره نگاه کرد
گفت برايت يک دست جامهی کامل آوردهام
اما اهلِ آسمانِ ما سفارش کردند دست
!از اندوهِ ديرسالِ خود بردار وُ به علاقهی زندگی برگرد
... من هيچ نگفتم
!به ماهِ ساکتِ پشتِ پنجره شک داشتم
گفت برايت خانهای از خشتِ نور وُ باغِ انار و خوابِ رُباب خريدهايم
!بيا و از اين گوشهی دلگير بیچراغ رو به روشنايیِ کوچه ... چيزی بگو
... بگو مثلاً ماه میتابد
... زندگی خوب است
... هوا بوی ريحان و عطرِ آب وُ میِ مهتاب میدهد
!و من هيچ نگفتم اِلا سکوتِ باد ... که اصلاً نمیوزيد
واژهها ... پروانهپروانه میشدند
شب جوری مثلِ حيرتِ ستاره بوی اذان و آينه میداد
زن ... از نورِ خالصِ آسمانِ هفتم بود
گفت امشب از آواز ملائک شنيدهام
اگر تو باز رو به آوازِ علاقه بيايی
!آرامشِ بهشتِ بیپايان را به نامِ تو میبخشند
... ماه ... پشتِ پنجره نگاه میکرد
فقط نگاه میکرد و من هيچ علاقهای به آوازهای امروزِ آدميان نداشتم
زن بود
میگويم زن بود
رو به قاب عکسِ ریرا کرد
کتابی از کلماتِ کبريا گشود
گفت نشانیِ اين به دريا رفته را
من برای باران و گريههای تو خواهم خواند
آيا باز آوازِ آدميان را نخواهی شنيد؟
علاقه به زندگی را نخواهی خواست؟
!چيزهای ديگری هم هست
... ماه رفته بود
... در باز بود
... بوی خوشِ خدا میآمد