دوشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۵

!یکهو و بی هوا، هوای تو کردم


،سر به هوا کودکانِ کامل اُردیبهشت
راه غريب گريه را
!بر عبور آوازِ من بسته بودند
صدايم به سايه‌سارِ درّه نمی‌رسيد
... تو آن سوتر از رديف صنوبران
،پای پرچينِ پسينی شکسته شايد
... کتابی از نشانیِ دوستانمان را ورق می‌زدی
:زنان کوچه می‌گويند
... به گمانم تو را در صفِ‌ صحبت آرزويی دور ديده‌اند
حالا همه همسايه‌ها می‌دانند
... من هر غروب
!غروب هر پنجشنبه تا شبِ‌ التماس
،به جستجوی عکسِ کوچکی از تو بالای کارنامه‌ سالِ آخرت
هی گنجه و پشت و رویِ خانه را
... در خواب خاطره می‌گردم
پس نشانی تو را کِی در هراسِ گمشدن از دست ‌داده‌ام؟
!ری‌را
هنوز که هنوز است
از گنجه‌ قديمی خانه
بوی عَناب و اسپند و
... ديوان خطیِ‌ شاعری خوش از خواب شيراز می‌آيد
نه مگر تو رفته بودی با نان تازه و تبسم کودکانِ اُردیبهشت بيايی؟
نه مگر قرار ما قبول بوسه از دُعای همين مردمان خسته بود ...؟
نه مگر وعده‌ ما نگفتنِ حتی يکی واژه از آن رازِ پرده‌پوش ...؟
پس چرا کليدِ خانه را در خوابِ نيامدن گُم کرديم؟
*****
!هی تو
!تو از عطر آلاله ... بی‌قرار
تو اين رسم رؤيا و گريه را
،از که
،از کدام کتاب
از کدام کوچه آموخته‌ای؟
کجا بوده‌ای اين همه سال و ماه؟
چه می‌کرده‌ای که هيچ خط و خبری حتی از خوابِ دريا هم نبود ... ها؟
*****
!ببين
!خانه هنوز همان خانه است
هيچ اتفاق خاصی رُخ نداده است
،يک پالتوی کهنه
،چتری شکسته
،دو سه سنجاقِ نقره‌ای
کتابخانه‌ کوچکِ شعر و سوال و سکوت و
شيشهْ عطری آشنا
!که بوی سالهای دورِ دريا می‌دهد هنوز
*****
!غريب آمدی و آشنا رفتی
!اما من که خوب می‌شناسَمَت ری‌را
... من بارها
!تو را بارها در انتهای رؤيايی غريب ديده بودم
،تو را در خانه
،در خوابِ آب
،در خيابان
،در انعکاسِ‌ رُخسارِ دختران ماه
،در صفِ خاموشِ مردمان
،اتوبوس
... ايستگاه و سايه‌سارِ مه‌آلود آسمان
*****
،چه احترام غريبی دارد اين خواب
،اين خاطره
... اين هم ديده که دريا
!ری‌را
تمامِ اين سالها هميشه
!کسی از من سراغِ تو را می‌گرفت
!تو نشانیِ من بودی و من نشانیِ تو
گفتی بنويس من شمال زاده شدم
!اما تمامِ درياهای جنوب را من گريسته‌ام
*****
راهِ دورِ تهران آيا
هميشه از ترانه و آوازِ ما تهی خواهد ماند؟
!حوصله کن ری‌را
... خواهيم رفت
اما خاطرت باشد
!هميشه اين تويی که می‌روی
!هميشه اين منم که می‌مانم