!ریرا
!ریرا
!ریرا
!ریرا
،به خاطر داری آن روز غروب
تو گفتی بوی ميخک و ستاره میآيد؟
:اما صدايی شبيه صدای بامداد آمد
!شما شيونِ اسپند را بر آتش نديدهايد
...
بعد يک فوج ستاره سپيد را ديديم
با آسمانی که باکره بود و
،ترانهای که لبِ پنجره
!به گلویِ گلدان ... نُک میزد
...
... من هنوز نمیدانم چرا غروبِ هر پنجشنبه گريهام میگيرد
!برايم بنويس شاعرانِ بزرگ، به ماه کامل چه میگويند
...
... من هنوز نمیدانم چرا غروبِ هر پنجشنبه گريهام میگيرد
... من هنوز نمیدانم چرا غروبِ هر پنجشنبه گريهام میگيرد
... من هنوز نمیدانم چرا غروبِ هر پنجشنبه گريهام میگيرد
... من هنوز نمیدانم چرا غروبِ هر پنجشنبه گريهام میگيرد