در دو چشمش گناه می خندید
بر رخش نور ماه می خندید
در گذرگاه آن لبان خموش
شعله ای بی پناه می خندید
***
شرمناک و پر از نیازی گنگ
با نگاهی که رنگ مستی داشت
:در دوچشمش نگاه کردم و گفت
باید از عشق حاصلی برداشت
***
سایه ای روی سایه ای خم شد
در نهانگاهِ رازپرورِ شب
نفسی روی گونه ای لغزید
... بوسه ای شعله زد میان دو لب