،دل از سنگ بايد
!كه از درد عشق ننالد
،خدايا دلم سنگ نيست
...مرا عشق او چنگ اندوه ساخت
،كه جز غم در اين چنگ آهنگ نيست
... به لب جز سرود اميدم نبود
!مرا بانگ اين چنگ خاموش كرد
،چنان دل به آهنگ او خو گرفت
!كه آهنگ خود را فراموش كرد
،نمی دانم اين چنگ سرنوشت
چه می خواهد از جان فرسوده ام؟
كجا می كشانندم اين نغمه ها كه يكدم نخواهند آسوده ام؟
،دل از اين جهان بر گرفتم
... دريغ هنوزم به جان آتش عشق اوست
،در اين واپسين لحظه زندگی
... هنوزم در اين سينه يك آرزوست
!دلم كرده امشب هوای شراب
... شرابی كه از جان برآرد خروش
!شرابی كه بينم در آن رقص مرگ
!شرابی كه هرگز نيابم بهوش
... مگر وارهم از غم عشق او
... مگر نشنوم بانگ اين چنگ را
،همه زندگی نغمه ماتم است
... نمی خواهم اين ناخوش آهنگ را