عكس از فريد سالمي
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
~~~
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم
~~~
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم
~~~
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
~~~
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم
~~~
بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم
~~~
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
~~~
به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم
~~~
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم
~~~
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم