هنوز هم از همان بالاخانهی نیپوشِ قديمی
آوازِ غير ممکن قُمريانِ مُرده میآيد.
کم نيستند مأيوسانِ خستهای که خيال میکنند
روزی ارواحِ بر باد رفتهی رؤياهاشان
به خوابِ خانه بر میگردند!
جدا متأسفم!
بهتر است برويم برای خودمان چایِ کمرنگِ تازهای بريزيم
گپی، حرفی بزنيم
حالی، حکايتی، حوصلهای ...!
با اين کفشهای لنگه به لنگه
معلوم است راه به جايی نخواهيم بُرد.