دوشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۴

با تو ایمنم

با تو ایمنم
و با تو سرشارم از هر چه زیبایی است
پناهم باش، تا سنگینی غربت از شانه هایم فرو ریزد
... و ملال تنهایی از چشم هایم
باورم کن که شعر در من، طغیان یگانگی است
و حماسه دوست داشتن؛
من دیگر گونه دوست می دارم
و دیگر گونه یگانه ام
مرا تنها می توان با من سنجید
و تو را تنها با تو
... که سالهاست در جستجوی تو بوده ام
****************
با تو آبی می بینم تمام بیناییم را
،چشمانت شکوه شکیبایی
،گیسوانت ادامه باران ها
و دلت ترانه دریاهاست؛
********************
،زمزمه سرانگشتان باد در خواب خوش گیسوانت
زیبایی شاعرانه ای است که دلم را به بازی می گیرد؛
و نجابت کلامت، آنچنان که هر کلام دیگر را بی رنگ می کند؛
در چشم انداز هر کجای طبیعت، تو را می بینم
...درچشمه، در رود، در دریا، در گل، در درخت، در جنگل، در دره، در دشت، در کوه
با این همه، هنوز در تو حیرانم
که تمامی عشقی در یک وجود
و تمامی آرزویی در یک لباس