جزای آنکه نگفتیم شکر روز وصال
شب فراق نخفتیم لاجِرَم ز خیال
دگر به گوشِ فراموشِ اهلِ سنگین دل
پیام ما که رساند مگر نسیم شمال
تو در کنار فراتی، ندانی این معنی
به راه بادیه دانند، قدر آبِ زلال
اگر مراد نصیحت کنان ما اینست
که ترک دوست بگوییم تصوریست محال
به خاک پای تو دارم که تا سرم نرود
که سر به در نرود همچنان امید وصال
حدیث عشق چه حاجت که بر زبان آری
به آب دیده خونین نوشته صورتِ حال
سخن دراز کشیدیم و همچنان باقیست
که ذکر دوست نیامد به هیچگونه ملال