سه‌شنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۴

زمستان است


سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
كسی سر بر نيارد كرد
پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد، نتواند
كه ره تاريك و لغزان است
وگر دست محبت سوی كس يازی
به اكراه آورد دست از بغل بيرون
!كه سرما سخت سوزان است
،نفس كز گرمگاه سينه می آيد برون
،ابری شود تاريك
چو ديوار ايستد در پيش چشمانت؛
نفس كاين است، پس ديگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديك؟
!مسيحای جوانمرد من
ای ترسای پيرِ پيرهن چركين
!هوا بس ناجوانمردانه سرد است
آی دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
منم من، ميهمان هر شبت، لولی وش مغموم
منم من، سنگ تيپا خورده رنجور
منم، دشنام پست آفرينش، نغمه ناجور
،نه از رومم، نه از زنگم
،همان بيرنگِ بيرنگم
!بيا بگشای در، بگشای، دلتنگم
،حريفا! ميزبانا! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نيست، مرگی نيست، صدايی گر شنيدی
!صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را كنار جام بگذارم
چه می گويی كه بی گه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فريبت می دهد، بر آسمان اين سرخی بعد از سحرگه نيست
حريفا! گوش سرما برده است اين
يادگار سيلی سرد زمستان است
و قنديل سپهر تنگ ميدان
مرده يا زنده به تابوت ستبر ظلمت
نه توی مرگ اندود، پنهان است
حريفا! رو چراغ باده را بفروز
شب با روز يكسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا، دلگير
درها، بسته
سرها، در گريبان
دستها، پنهان
نفسها، ابر
دلها، خسته و غمگين
درختان، اسكلتهای بلور آجين
زمين، دلمرده
سقفِ آسمان، كوتاه
،غبار آلوده مهر و ماه
!زمستان است