پنجشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۴

کودکی ها


به خانه می رفت
با كيف و با كلاهی كه بر هوا بود
چيزی دزديدی؟
مادرش پرسيد؛
دعوا كردی باز؟
پدرش گفت؛
و برادرش كيفش را زير و رو می كرد
به دنبال آن چيز كه در دل پنهان كرده بود؛
تنها مادربزرگش ديد
گل سرخی را در دست فشرده كتاب هندسه اش
و خنديده بود