پنجشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۴

باز هم از مهین عزیز


رو به سمت نور ايستاده ام
... دلم برای تك تك شما تنگ است
خوب كه دقت كنی
كوك بريده باد و
عطسه بی هنگام حباب هم
همين را می گويند
... دلم به جا نيست
... پايم به راه نمی آيد
هنوز چيزهای بسياری هست
كه دوستشان دارم
!فدای فهم ستاره در ظلمت بي چراغ
من … بعد ازهزار سال تمام حتی
!باز روزی مرده ام به خانه باز خواهد گشت
تو از تنبوره زنان توی كوچه نترس
نمی گذارم شبهای ساكت پاييزی
!... از هول و ولای لرزان باد بترسی
هر كجا كه باشم
باز كفن بر شانه از اشتباه مرگ می گذرم
می آيم مشق های عقب مانده تو را می نويسم
پتوی چهارخانه خودم را
تا زير چانه ات بالا می كشم
و بعد … يك توری پرده را كنار می زنم
كه باد از شمارش مردگان بی گورش
!نفهمد كه يكی كم دارد
سپاس از مهین مهربون