پنجشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۴

بزم خدا


ز خاک من اگر گندم بر آید
از آن گر نان پزی مستی فزاید
خمیر و نانوا، دیوانه گردند
تنورش، بیت مستانه سراید
میا بی دف، به گور من زیارت
که در بزم خدا، غمگین نشاید
به دردی زان کفن بر سینه بندی
خراباتی ز جانت دل گشاید
مرا حق از می عشق آفریدست
همان عشقم اگر مرگم بزاید
منم مستی و اصل من، میِ عشق
بگو از می به جز مستی چه زاید؟