شنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۴

!کجایین بابا


نمی دونم امروز چه مرگم شده ... همش ته دلم می لرزه ... حال و هوای دوران دانشجویی زده به سرم ... یادش به خیر ... انگار یه چیزی از اون دوران داره تو ذهنم زنده می شه، اما نمی دونم چیه ... خیلی هوس رفقای خوبه ایرانو کردم ... تک تکشونو، از دوران راهنمایی تا این آخرا، همکارای پویاب ... فقط خدا می دونه چه حالی دارم الان. اینجا هم امروز گرم شده و آدمو یاد تابستونای خوب ایران میندازه. بابک هم دیشب زنگ زده بود با هم حال و احوال کردیم. با عسل و کاوه هم هفته پیش صحبت کردیم. می دونم که دیگه هیچوقت به اون زمان نمی شه برگشت ... خدایا همه رفقای خوبمو سالم و شاداب نگه دار