از روزی که از ایران رفتم هیچوقت به اندازه دیروز دلم هوای ایرانو نکرده بود. حالا چرا دیروز؟ شاید خنده دار باشه اما دلیلش اینه: چون می دونستم دیگه احمدرضا رو تو دروازه نمی بینم. می دونستم دیگه هیچوقت دروازه ایران عقابی نخوهد داشت، هر چند که خیلی وقته نداره! اما دیروز آخرین باری بود که می شد با صدای بلند داد بزنم : احمدِ عابدزاده. خاطره بازیهای تو مقابل استرالیا، آمریکا، ژاپن و ... توی ذهن هر ایرانی فوتبال دوستی همیشه زنده می مونه. احمد اون روزی که حالت بد شد از بدترین روزای زندگیم بود. یادمه با چند تا از دوستام رفته بودم قلعه الموت. مسافرتی با همسفرای خوب. اما احمد! اون اصلاً روز بدی بود. از همون صبح مسافرت که گواهینامه و کارت ماشینو گم کردم تا عصرش که خود ماشین هم خراب شد. شب هم که خسته و با اعصاب خراب وارد خونه پدر هانیه شدم دو تا خبر بد بهم دادن. اول این که ایران به عراق دو - یک باخته بود و بعدیش هم این که مامان هانیه با بغض بهم گفت : شنیدی عابدزاده حالش بد شده؟ احمد! اولش باور نکردم. یادمه تا صبح با خودم کلنجار رفتم که حتماً شایعس. اما صبح تو مسیر محل خدمتم که مثل هر روز روزنامه خبر ورزشی رو خریدم، تیتر اولش اشکمو در آورد
احمد بلند شو
احمد این شعاری بود که هر وقت توی بازیها، تو روی نیمکت بودی همه ورزشگاه یکصدا می خوندن تا تو بری توی زمین. زیادی دارم بیراهه می رم... خلاصش می کنم... خیلی دلم می خواست برای آخرین بار تو ورزشگاه اسمتو فریاد بزنم... حیف... حیف که نشد