چرا به ياد نمیآورم؟
... آرام و مطمئن بودی
!حالا باد تمامی اوراق را در جوار جواديه پراکنده است
... من هر سحر برای شستن گيسوان تو برمیخيزم
،به تبسم تو در خواب مینگرم
،و میدانم زنی که از کوچه ما میگذرد
!زنبيل زير چادرش خالیست
... تهی میآيد و تهی باز میگردد
!يعنی که ما زندهايم هنوز
***
چرا به ياد نمیآورم؟
،بگذار پردهای بر اين دريچه بدوزم
... تو خوابی
،و من خيره به آن کلاغِ خستهام
!که از پاييدن اين پنجره پير خواهد شد
***
چرا به ياد نمیآورم؟
،ارغوان بر خم کوچه
!خواب تو را ديده است
!از جانب کوه، بوی زيتون کال میآيد
،نه
... نگران نباش
!هرگز نام کسی را از تو نخواهم پرسيد
... تو سبز بودی و کوچک
!همچون جوانه کوکبی که بر صخره آسمان معلق است
مدادی برمیدارم
،صفحه کاغذی سپيد
،کلمهای کوچک
... کرانه حسی غريب
!لااقل مرا تو به ياد خواهی آورد