دوشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۵

!چنان بی پا و سر گشتم، که پای از سر نمی دانم





من به مهماني دنيا رفتم
من به دشت اندوه
من به باغ عرفان
من به ايوان چراغاني دانش رفتم
رفتم از پله مذهب بالا
تا ته كوچه شك
تا هواي خنك استغنا
تا شب خيس محبت رفتم
من به ديدار كسي رفتم در آن سر عشق
رفتم، رفتم تا زن
تا چراغ لذت
تا سكوت خواهش
تا صداي پر تنهايي
×××
چيزهايي ديدم در روي زمين
كودكي ديدم، ماه را بو مي كرد
قفسي بي در ديدم كه در آن، روشني پرپر مي زد
نردباني كه از آن، عشق مي رفت به بام ملكوت
من زني را ديدم، نور در هاون مي كوفت
ظهر در سفره آنان نان بود، سبزي بود، دوري شبنم بود، كاسه داغ محبت بود
من گدايي ديدم، در به در مي رفت آواز چكاوك مي خواست و سپوري كه به يك پوسته خربزه مي برد نماز
بره اي ديدم، بادبادك مي خورد
من الاغي ديدم، يونجه را مي فهميد
در چراگاه " نصيحت" گاوي ديدم سير
"شاعري ديدم هنگام خطاب، به گل سوسن مي گفت: "شما
من كتابي ديدم، واژه هايش همه از جنس بلور
كاغذي ديدم، از جنس بهار
موزه اي ديدم دور از سبزه
مسجدي دور از آب
سر بالين فقیهي نوميد، كوزه اي ديدم لبريز سوال
"قاطري ديدم بارش "انشا
"اشتري ديدم بارش سبد خالي " پند و امثال
"عارفي ديدم بارش " تننا ها يا هو
×××
من قطاري ديدم، روشنايي مي برد
من قطاري ديدم، فقه مي برد و چه سنگين مي رفت
(من قطاري ديدم، كه سياست مي برد ( و چه خالي مي رفت
من قطاري ديدم، تخم نيلوفر و آواز قناري مي برد
و هواپيمايي، كه در آن اوج هزاران پايي
خاك از شيشه آن پيدا بود
كاكل پوپك
خال هاي پر پروانه
عكس غوكي در حوض
و عبور مگس از كوچه تنهايي
خواهش روشن يك گنجشك، وقتي از روي چناري به زمين مي آيد
و بلوغ خورشيد
و هم آغوشي زيباي عروسك با صبح
×××
پله هايي كه به گلخانه شهوت مي رفت
پله هايي كه به سردابه الكل مي رفت
پله هايي كه به قانون فساد گل سرخ
و به ادراك رياضي حيات
پله هايي كه به بام اشراق
پله هايي كه به سكوي تجلي مي رفت
×××
مادرم آن پايين
استكان ها را در خاطره شط مي شست
×××
شهر پيدا بود
رويش هندسي سيمان، آهن، سنگ
سقف بي كفتر صدها اتوبوس
گل فروشي گل هايش را مي كرد حراج
در ميان دو درخت گل ياس ، شاعري تابي مي بست
پسري سنگ به ديوار دبستان مي زد
كودكي هسته زردآلو را، روي سجاده بيرنگ پدر تف مي كرد
و بزي از "خزر" نقشه جغرافي، آب مي خورد
×××
بند رختي پيدا بود: سينه بندي بي تاب
چرخ يك گاري در حسرت واماندن اسب
اسب در حسرت خوابيدن گاري چي
مرد گاري چي در حسرت مرگ
×××
عشق پيدا بود، موج پيدا بود
برف پيدا بود، دوستي پيدا بود
كلمه پيدا بود
آب پيدا بود، عكس اشيا در آب
سايه گاه خنك ياخته ها در تف خون
سمت مرطوب حيات
شرق اندوه نهاد بشري
فصل ول گردي در كوچه زن
بوي تنهايي در كوچه فصل

گوشه ای از شعر صدای پای آب