شنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۵
چنان بی پا و سر گشتم که پای از سر نمی دانم
،باران می آید
و من هنوز در حیرت صورت زیبای تو زیر بارانم
عطر تن خیست را هرگز از یاد نخوهم برد
×××
... خاطرات روزهای بی بازگشت من ...
×××
،دستهایم گرمی بدنت را می جوید
... در جای جای زندگانیم
!و چه بیهوده و مشتاق
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی