پنجشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۵

چون تو چوگان می‌زنی جرمی نباشد گوی را

من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را
وین دلاویزی و دلبندی نباشد موی را
*
روی اگر پنهان کند سنگین دل سیمین بدن
مشک غمازست نتواند نهفتن بوی را
*
ای موافق صورت و معنی که تا چشم منست
از تو زیباتر ندیدم روی و خوشتر خوی را
*
گر به سر می‌گردم از بیچارگی عیبم مکن
چون تو چوگان می‌زنی جرمی نباشد گوی را
*
هر که را وقتی دمی بودست و دردی سوختست
دوست دارد ناله مستان و هایاهوی را
*
ما ملامت را به جان جوییم در بازار
عشق کنج خلوت پارسایان سلامت جوی را
*
بوستان را هیچ دیگر در نمی‌باید به حسن
بلکه سروی چون تو می‌باید کنار جوی را
*
ای گل خوش بوی اگر صد قرن بازآید بهار
مثل من دیگر نبینی بلبل خوشگوی را
*
سعدیا گر بوسه بر دستش نمی‌یاری نهاد
چاره آن دانم که در پایش بمالی روی را
*