چهارشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۶

در این بن بست


،دهانت را می بویند

مبادا که گفته باشی دوستت می دارم

،دلت را می بویند

... روزگار غریبی است نازنین

و عشق را کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند

!عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

،در این بن بست کج و پیچ سرما

... آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند

به اندیشیدن خطر مکن

... روزگار غریبی است نازنین

،آن که بر در می کوبد شباهنگام

به کشتن چراغ آمده است؛

!نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

،آنک قصابانند بر گذرگاهها مستقر

!با کنده و ساتوری خون آلود

... روزگار غریبی است نازنین

... و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند

!و ترانه را بر دهان

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

،کباب قناری بر آتش سوسن و یاس

... روزگار غریبی است نازنین

،ابلیس پیروز مست

!سور عزای ما را بر سفره نشسته است

!خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد