جمعه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۶

سگها و گرگها


هوا سرد است و برف آهسته بارد


ز ابری سکت و خکستری رنگ


زمین را بارش مثقال، مثقال


فرستد پوشش فرسنگ، فرسنگ


سرود کلبه ی بی روزن شب


سرود برف و باران است امشب


ولی از زوزه های باد پیداست


که شب مهمان توفان است امشب


دوان بر پرده های برفها، باد


روان بر بالهای باد، باران


درون کلبه ی بی روزن شب


شب توفانی سرد زمستان


آواز سگها


زمین سرد است و برف آلوده و تر


هوا تاریک و توفان خشمنک است


کشد - مانند گرگان - باد، زوزه


ولی ما نیکبختان را چه بک است ؟


کنار مطبخ ارباب، آنجا


بر آن خک اره های نرم خفتن


چه لذت بخش و مطبوع است، و آنگاه


عزیزم گفتم و جانم شنفتن


وز آن ته مانده های سفره خوردن


و گر آن هم نباشد استخوانی


چه عمر راحتی دنیای خوبی


چه ارباب عزیز و مهربانی


ولی شلاق! این دیگر بلایی ست


بلی، اما تحمل کرد باید


درست است اینکه الحق دردنک است


ولی ارباب آخر رحمش اید گذارد


چون فروکش کرد خشمش


که سر بر کفش و بر پایش گذاریم


شمارد زخمهایمان را و ما این


محبت را غنیمت می شماریم


خروشد باد و بارد همچنان برف


ز سقف کلبه ی بی روزن شب


شب توفانی سرد زمستان


زمستان سیاه مرگ مرکب


آواز گرگها


زمین سرد است و برف آلوده و تر


هوا تاریک و توفان خشمگین است


کشد - مانند سگها - باد، زوزه


زمین و آسمان با ما به کین است


شب و کولک رعب انگیز و وحشی


شب و صحرای وحشتنک و سرما


بلای نیستی، سرمای پر سوز


حکومت می کند بر دشت و بر ما


نه ما را گوشه ی گرم کنامی


شکاف کوهساری سر پناهی


نه حتی جنگلی کوچک، که بتوان


در آن آسود بی تشویش گاهی


دو دشمن در کمین ماست، دایم


دو دشمن می دهد ما را شکنجه


برون: سرما درون: این آتش جوع


که بر ارکان ما افکنده پنجه


دو ... اینک ... سومین دشمن ... که ناگاه


برون جست از کمین و حمله ور گشت


سلاح آتشین ... بی رحم ... بی رحم


نه پای رفتن و نی جای برگشت


بنوش ای برف ! گلگون شو، برافروز


که این خون، خون ما بی خانمانهاست


که این خون، خون گرگان گرسنه ست


که این خون، خون فرزندان صحراست


درین سرما، گرسنه، زخم خورده


دویم آسیمه سر بر برف چون باد


ولیکن عزت آزادگی را نگهبانیم، آزادیم، آزاد