چرا به ياد نمیآورم؟
مرا از به ياد آوردنِ آسمان و ترانه ترساندهاند
مرا از به ياد آوردنِ تو و تغزلِ تنهايی، ترساندهاند
گفتی برای بردنِ بوی پيراهنت برخواهی گشت
من تازه از خوابِ يک صدف از کف هفت دريا آمده بودم
انگار هزار کبوتربچه منتظر در پسِ چشمهات
دلواپسی مرا مینگريست