پنجشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۶

فرصتی ماندست

Photo By: Massimiliano Uccelletti

،آب و آبی با تو می جوشد

... آسمان یا هر چه دریاییست

،سبز و سوری با تو می روید

... زمین یا هر چه زیباییست

،ارغنون و عشق با تو می ماند

... لحن دل یا آنچه لیلاییست

،مهر و مینو با تو می تابد

... آنچه روشن، آنچه رؤیاییست

،ماه و مه پیچیده درهم

،فرصتی ماندست

،پشت راز سبز جنگل

،فرصتی بی وهم

،پای رفتن هست و شوقِ نو رسی با من

... سمت و سویی تا سَحَرزاییست

،چشم می چرخد تو را و باغ می چرخد

... من نمی گویم

،خیل شب بوهای شادابی که می چرخند و می جوشند و می رویند

: می گویند

"در چه چشمی، با چه آئینی، چنین آئینه آراییست؟ "

!من نمی دانم تو را آنسان که باید گفت

... من نمی گویم

،از تو گفتن

،پای من در گِل

،بالهای شعر من در بند

... من نمی گویم

،خیل باران های بار آور که می بارند و می جویند

: می گویند

،تا نفس باقیست

...

... فرصت چشمت تماشاییست