بيگانه با گمان خويش،
بيگانه با گهوارهی خاموش قرونی دور،
بيگانه با ازدحامِ بیمقصدِ خودلوليدگانی خمود،
بيگانه با رخوتِ اين مدار مکرر صبح و شام،
بيگانه با اين پيالهی کجمريزِ هلاهلِ هفتسر،
بيگانه با بيع و شراع شعر،
بيگانه با محافلِ اين منم ... هی باد!
بيگانه با تبِ مقامهی مسدود،
بيگانه با بدهبستان تيرگی، با توطئه، با مرگ، با سکوت،
بيگانه با نامآورانِ خريدهْخورِ خودْاندرچه،
بيگانه با دريچهی بیدهان اين خانهی صبور،
بيگانه با کوچه و پچپچهی مشتی ملول و منگ،
بيگانه با تبسم مرسوم روابط روزانه،
بيگانه با سايههای بیطاقتِ پسين،
بيگانه با بستر نيمهخوابی از کينه و کابوس،
بيگانه با جامههای خويش حتی،
تلخایِ تيرهترين ترانههای جهان را پنداری
که در بُنِ گوشهای گنگِ من، به غيبت نشستهاند.
دريغا زمزمهی مظنون من!
دريغا تکلم بیسرانجامِ ناشادی!
اينجا در تظاهر اين خاکستر زار، مرا منزلِ اشتياقی نيست!
بيگانه با گهوارهی خاموش قرونی دور،
بيگانه با ازدحامِ بیمقصدِ خودلوليدگانی خمود،
بيگانه با رخوتِ اين مدار مکرر صبح و شام،
بيگانه با اين پيالهی کجمريزِ هلاهلِ هفتسر،
بيگانه با بيع و شراع شعر،
بيگانه با محافلِ اين منم ... هی باد!
بيگانه با تبِ مقامهی مسدود،
بيگانه با بدهبستان تيرگی، با توطئه، با مرگ، با سکوت،
بيگانه با نامآورانِ خريدهْخورِ خودْاندرچه،
بيگانه با دريچهی بیدهان اين خانهی صبور،
بيگانه با کوچه و پچپچهی مشتی ملول و منگ،
بيگانه با تبسم مرسوم روابط روزانه،
بيگانه با سايههای بیطاقتِ پسين،
بيگانه با بستر نيمهخوابی از کينه و کابوس،
بيگانه با جامههای خويش حتی،
تلخایِ تيرهترين ترانههای جهان را پنداری
که در بُنِ گوشهای گنگِ من، به غيبت نشستهاند.
دريغا زمزمهی مظنون من!
دريغا تکلم بیسرانجامِ ناشادی!
اينجا در تظاهر اين خاکستر زار، مرا منزلِ اشتياقی نيست!