دوشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۹۰
جشن مرگم برپاست
سردمه!
مثل موری که زیر بارون تند،
رد بوی خط راه لونهشو می جوره!
عین هستی و زوال
پنجشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۹۰
تا نفس باقیست، فرصت چشمت تماشاییست
و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم
پستهای جدیدتر
پستهای قدیمیتر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
پستها (Atom)