یکشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۴

نامه ها


... خداحافظ
خداحافظ پرده نشین محفوض گریه ها
خداحافظ عزیز بوسه های معصوم هفت سالگی
خداحافظ گُلم، خوبم، خواهرم
!خلاصه هر چه همین هوای همیشه عصمت
خداحافظ ای خواهر بی دلیل رفتن ها
... خداحافظ
***
حالا دیدار ما به نمی دانم آ ن کجای فراموشی
دیدار ما اصلاً به همان حوالی هر چه باد، آباد
دیدار ما و دیدار دیگرانی که ما را ندیده اند
پس با هر کسی از کسان من از این ترانه محرمانه سخن مگوی
نمی خواهم آزردگانِ ساده بی شام و بی چراغ
از اندوهِ اوقاتِ ما با خبر شوند
قرار ما از همان ابتدای علاقه پیدا بود
قرار ما به سینه سپردن دریا و ترانه تشنگی نبود
پس بی جهت بهانه میاور
که راه دور و
خانه ما یکی مانده به آخر دنیاست
... نه
دیگر فراقی نیست
حالا بگذار باد بیاید
بگذار از قرائت محرمانه نامه ها و رؤیاهامان شاعر شویم
دیدار ما و دیدار دیگرانی که ما را ندیده اند
دیدار ما به همان ساعتِ معلومِ دلنشین
تا دیگر آدمی از یک وداع ساده نگرید
!تا چراغ و شب و اشاره بدانند که دیگر ملالی نیست
***
حالا می دانم سلام مرا به اهلِ هوایِ همیشه عصمت، خواهی رساند
یادت نرود گُلم
به جای من از صمیم همین زندگی
! سرا روی چشم به راه ماندگان مرا ببوس
دیگر سفارشی نیست
... تنها، جانِ تو و جانِ پرندگان پر بسته ای که دی ماه به ایوانِ خانه می آیند
... خداحافظ