، گاه در بستر خویش، پهلو به پهلو که می غلتم
... با من از رفتن، از احتمال
.از نیامدن، از او، از ستاره و سوسو سخن می گویی
شانه به شانه من
،با من از دقیقه زادن، از هوا، از هوش
.از هی بخند هفت سالگی سخن می گویی
خدایا چقدر مهربانی کنار دستمان پرپر می زد و
!آینه نبود تا تبسم خویش را تماشا کنیم