یکشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۴

دکتر چمران

سلام
امروز داشتم متنی به اسم" نیایش دلربا" رو توی یه سایت می خوندم، وقتی تمامِ مطلب رو خوندم، حالم دگرگون شده بود؛ احساس کردم چقدر از خدایی بودن، دور شدم؛ چقدر نیاز به باز پروری دارم. نوشته ها مال دکتر چمران بود که من به جز اسم و چهره اش هیچ چیزی ازش نمی دونم. به نظرم خیلی نوشته پاکی بود، واسه همین یه گوشه هایی شو اینجا میارم ، اگر هم باهاش حال کردین لینکش اینه
خدايا! هدايتم كن! زيرا مي‏دانم كه گمراهي چه بلاي خطرناكي است
خدايا! هدايتم كن! كه ظلم نكنم، زيرا مي‏دانم كه ظلم چه گناه نابخشودني است
خدايا! نگذار دروغ بگويم، زيرا دروغ ظلم كثيفي است
خدايا! محتاجم مكن كه تهمت به كسي بزنم، زيرا تهمت، خيانت ظالمانه‏اي است
خدايا! ارشادم كن كه بي‏انصافي نكنم، زيرا كسي كه انصاف ندارد شرف ندارد
خدايا! راهنمايم باش تا حق كسي را ضايع نكنم، كه بي‏احترامي به يك انسان، همانا كفر خداي بزرگ است
خدايا! مرا از بلاي غرور و خودخواهي نجات ده، تا حقايق وجود را ببينم و جمال زيباي تو را مشاهده كنم
خدايا! پستي دنيا و ناپايداري روزگار را هميشه در نظرم جلوه‏گرساز، تا فريب زرق و برق عالم خاكي، مرا از ياد تو دور نكند
خدايا! من كوچكم، ضعيفم، ناچيزم، پركاهي در مقابل توفان‏ها هستم، به من ديده‏اي عبرت‏بين ده، تا ناچيزي خود را ببينم و عظمت و جلال تو را براستي بفهمم و به درستي تسبيح كنم
خدايا! دلم از ظلم و ستم گرفته است، تو را به عدالتت سوگند مي‏دهم كه مرا در زمره ستمگران و ظالمان قرار ندهي
خدايا! مي‏خواهم فقيري بي‏‏نياز باشم، كه جاذبه‏هاي مادي زندگي، مرا از زيبايي و عظمت تو غافل نگرداند
خدايا! خوش دارم گمنام و تنها باشم، تا در غوغاي كشمكش‏هاي پوچ مدفون نشوم
خدايا! دردمندم، روحم از شدت درد مي‏سوزد، قلبم مي‏جوشد، احساسم شعله مي‏كشد، و بندبند وجودم از شدت درد صيحه مي‏زند، تو مرا در بستر مرگ آسايش بخش
خسته‌‏ام، پير شده‏ام، دل‏شكسته‏ام، نااميدم، ديگر آرزويي ندارم، احساس مي‏كنم كه اين دنيا ديگر جاي من نيست، با همه وداع مي‏كنم، و مي‏خواهم فقط با خداي خود تنها باشم
خدايا! به سوي تو مي‏آيم، از عالم و عالميان مي‏گريزم، تو مرا در جوار رحمت خود سكني ده