شنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۴

خاطره

سلام
دیروز که اومدم تو بلاگ، یه کسی برام پیغام گذاشته بود که مدت ها بود ازش بی خبر بودم
علی تربتی از دوستانِ دوره دانشگاهم بود که البته چون از من چند سال جولو تر بود، خیلی با هم رفت و آمد نداشتیم ولی من علی رو از دوره کنفرانس هیدرولیک (تابستون هفتاد و شیش) می شناسم. خیلی خوش حال شدم وقتی از پیامش یه جورایی فهمیدم داره میاد اینجا. وبلاگ توپی هم داشت که به دلم چسبید. ... راستی، آقا یکی هست که گاهی واسه من پیام میذاره ولی نه اسمی ... نه رسمی ... آخه یکی نیست بهش بگه: بابا اف بی آی ... بابا سی آی ای ... می خوامت یواشکی! از عسل عزیز و مهین مهربون هم ممنونم که با پیامشون بهم نیرویِ نوشتن می دن. آره عسل جون اون سفرو خوب یادمه ... چه روزای خوبی بود ... همه دورهم بودیم ... یادش به خیر