یکشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۴

من کجا خوابم برد؟


ميدونی چقدر برای با تو بودن در حسرتم؟
می دونی هر چی می خوام - حتی برای یک لحظه - فراموشت کنم، بیشتر در تو غرق می شم؟
!می دونم ... می دونم که نمی دونی
نمی دونی که چه قدر خسته و دلمرده، خاطرتاتمونو زیر و رو می کنم تا حالا ... حالا که نیستی، چيزی ... نشانی ... از توبیابم
... می خوام باور كنم كه تو از من دوری، خیلی دور، اما
!هر کجا که باشی همه وجودم با توست
هستی من! یقین داشته باش هر وقت - گاه یا بی گاه، مهم نیست! - که منو به مهمونی دلت دعوت کنی، در کنارتم