شنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۴

نگاهم کن


نمی دانم از چه این همه دلم به تو محتاج است ... نفس های من همیشه بوی نفس های تو را خواهد داد ... اما دریغ، اما دریغ از این ایام آرزوها که زود خواهد گذشت ... می دانم می دانم روزی - که دور هم نیست!- با گرد و غبار کهنه زندگی رو به آن گذشته همرنگِ من و تو می ایستیم و بی هیچ درنگی از هم می پرسیم: ما کی این همه راه را کنار هم و با هم طی کردیم؟ ما که همیشه از زندگی و از آینده حرف می زدیم! اما حالا آینده خیلی زودتر از فهم تصور ما از پشت پرچین آرزوها سر برآورده و مارا می نگرد. عزیز من نمی دانی هنوز هم یادِ بادِ بی حیای ونک چنان مرا مست می کند که بی هیچ باکی باز می گردم به خواب نوبت عاشقی و دلم از هر آنچه در آن دوران بر من گذشت به نیکی یاد می کند
... دوستت دارم