چهارشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۵

!عوض تو من نیابم، که به هیچ کس نمانی



نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی
که به دوستانِ یک دل، سر دست برفشانی
ـ ـ ـ ـ ـ
دلم از تو چون برنجد، که به وهم درنگنجد
که جواب تلخ گویی تو بدین شِکردهانی
ـ ـ ـ ـ ـ
نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو
که به تشنگی بمردم برِ آبِ زندگانی
ـ ـ ـ ـ ـ
غم دل به کس نگویم که بگفت رنگِ رویم
تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی
ـ ـ ـ ـ ـ
عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم
عجبست اگر بسوزم چو بر آتشم نشانی
ـ ـ ـ ـ ـ
دل عارفان ببردند و قرار پارسایان
همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی
ـ ـ ـ ـ ـ
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
همه بر سر زبانند و تو در میان جانی
ـ ـ ـ ـ ـ
اگرت به هر که دنیا بدهند حیف باشد
و گرت به هر چه عقبی بخرند رایگانی
ـ ـ ـ ـ ـ
تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری
عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی
ـ ـ ـ ـ ـ
نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگویم
که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی
ـ ـ ـ ـ ـ
مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم
تو میان ما ندانی که چه می‌رود نهانی
ـ ـ ـ ـ ـ
مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم
خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگانی
ـ ـ ـ ـ ـ
بت من چه جای لیلی که بریخت خون مجنون
اگر این قمر ببینی دگر آن سمر نخوانی
ـ ـ ـ ـ ـ
دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد
نه به وصل می‌رسانی نه به قتل می‌رهانی