چهارشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۵

چاره بعد از تو ندانیم بجز تنهایی




تو پری زاده ندانم ز کجا می‌آیی
کادمیزاده نباشد به چنین زیبایی
×××
راست خواهی نه حلالست که پنهان دارند
مثل این روی و نشاید که به کس بنمایی
×××
سرو با قامت زیبای تو در مجلس باغ
نتواند که کند دعوی همبالایی
×××
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست
عیبت آنست که بر بنده نمی‌بخشایی
×××
به خدا بر تو که خون من بیچاره مریز
که من آن قدر ندارم که تو دست آلایی
×××
بی رُخت چشم ندارم که جهانی بینم
به دو چشمت که ز چشمم مرو ای بینایی
×××
نه مرا حسرت جاست و نه اندیشه مال
همه اسباب مهیاست تو در می‌بایی
×××
بر من از دست تو چندان که جفا می‌آید
خوشتر و خوبتر اندر نظرم می‌آیی
×××
دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست
چاره بعد از تو ندانیم بجز تنهایی
×××
ور به خواری ز در خویش برانی ما را
همچنان شکر کنیمت که عزیز مایی
×××
من از این در به جفا روی نخواهم پیچید
گر ببندی تو به روی من و گر بگشایی
×××
چه کند داعی دولت که قبولش نکنند
ما حریصیم به خدمت تو نمی‌فرمایی
×××
سعدیا دختر انفاس تو بس دل ببرد
به چنین زیور معنی که تو می‌آرایی
×××
باد نوروز که بوی گل و سنبل دارد
لطف این باد ندارد که تو می‌پیمایی