دوشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۵
آب را گل نكنيم
!برای تو می نویسم ای صاحب بی جان عروسک های خونین
پیش درآمد؛
جنگ برای مردم عادی و ساده واژه ای نکوهیده و نفرت انگیزه اما برای برخی از انسان ها (!) نه تنها نفرت انگیز نیست بلکه امری واجب در راستای دستیابی به اهداف شخصی اونهاست
در آمد اول؛
به بچه های معصوم و بی گناهی فکر می کنم که زیر آوار و ویرانی های جنگ دست و پا می زنن
به جوون هایی فکر می کنم که در حال تشکیل یک زندگی هستند و ناگهان همه چیز روی سرشون خراب می شه
یا به پدر و مادرهایی که از جنگ یک یادگاری ابدی گرفته اند و اون هم مرگ فرزند یا فرزندانشونه
رِنگ؛
به انسان نماهایی فکر می کنم که تنها به منافع خود فکر می کنن
به انسان نماهایی فکر می کنم که با نیت شوم خود - که معمولاً ترکیبی از سیاست است و دین - انسان ها رو آزرده خاطر می کنن
و به انسان نماهایی که چون میمون های سیرک بازیچه دست هوس رانان دین و سیاست هستند
فرود؛
خدایا اگر در طول تاریخ بشر فقط یک بار قرار بود راهنما برای انسان ها بفرستی، آیا الان نبود؟
زمانیکه انسانها از سر ناآگاهی خطا می کردن، گذشت. الان که دوره کثافت کاری با هوش های این دنیاست وقت حضور یک راهنما در بین انسان ها نیست؟
خدایا وقتی که همه چیز این دنیا روی باب ناحقی می چرخه، وقتی ظالم ها، دورغ گوها، کلان دزدها و پدر خوانده های جنایت کار زمام دار امورند و بقیه مهره های بی ارزش اونها، چه جوری می شه به عدالت و قادر بودنت ایمان داشت؟
خدایا نمی خوام ایمانم رو هم بعد از امیدم از دست بدم. نشون بده که عادلی ... نشون بده که قادری
----------
پاورقی1؛
دوست نداشتم این قدر سانسور شده و سربسته بنویسم. این نوشته رو بعد از دو هفته بالا و پائین کردن و سبک و سنگین کردن دارم می ذارم اینجا؛ اما ظاهراً باز نکردن بعضی مسائل اعتقادی تنها راه حل در بحث هاست
پاورقی2؛
نمی دونم تا الان چند نفر - که ملیتشون و مذهبشون مهم نیست - قربانی زیاده خواهی سردمداران دین و سیاست در دنیا شدن. اما می دونم کک این کثافت های آدم کش هم از مرگ اون ها نگزیده
پاورقی3؛
آمار تلفات جنگ ایران و عراق رو کی می دونه؟ 2 میلیون نفر؟ 3 میلیون؟ چی رو با چی عوض کردیم؟ جون چند میلیون جوون از هر دو کشور رو گرفتن، برای نفع کی؟
پاورقی4؛
همیشه رد پای شوم دولت آمریکا در تمام چنگ ها قابل رؤیت بوده
پاورقی5؛
سازمان ملل کجاست؟ رفته گل بچینه برای قبر مردم؟
شنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۵
!فقط فاصله بود
...
...
...
...
پنجشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۵
شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را
من آن مرغم که افکندم به دام سد بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را
نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل
به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را
چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم
که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را
گر این وضع است میترسم که با چندین وفاداری
شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را
چو از اظهار عشقم خویش را بیگانه میداری
نمیبایست کرد اول به این حرف آشنا خود را
ببین وحشی که در خوناب حسرت ماند پا در گل
کسی کو بگذراندی تشنه از آب بقا خود را
یکشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۵
!ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
خوب دوباره ممنونم از دوستان عزیزم که لطف کردن و نظرشونو درباره سوال من بیان کردن. عزیزان به نظر من عشق بین دو انسان تعریف واحدی نداره. یعنی معتقدم این موضوع هم دچار نسبیته؛ چون اگر غیر از این بود همه باید عاشق یک انسان می شدند که برتر مطلق باشه! عشق تنها یک واژه برای بیان یک احساس غریب، و در عین حال قریب، در روح ماست. این حس چیزی نیست که در یک لحظه در انسان بوجود بیاد. چرا که به قول کاوه عزیز انسان امروز آنقدر خودخواه، مغرور، بی معرفت، حسود و کینه توز شده که هرگز نمی تونه از کلاف خود ساخته و پیچ در پیچ خودپرستی در بیاد و درک بکنه که عشق چیزی فراتر از خود گذشتگیه. عشق انسانی محو شدن در حلقه محبت و ایثار برای یک انسانه. شاید بعضیا با من هم عقیده نباشن و حسی رو تجربه کرده باشن که اسمش رو عشق می ذارن. حالا من می پرسم: لطفاً برگردید به دوران عاشقی خود. به اولین لحظات اون عشق فکر کنین و ببینین آیا یکی از این سوال ها در ذهنتون پدیدار نشده بود؟
جمعه، تیر ۲۳، ۱۳۸۵
فغان از قهر لطف اندود و زهر شکرآمیزت
چه دلها بردی ای ساقی به ساق فتنه انگیزت
دریغا بوسه چندی بر زنخدان دلاویزت
خدنگ غمزه از هر سو نهان انداختن تا کی
سپر انداخت عقل از دست ناوکهای خون ریزت
برآمیزی و بگریزی و بنمایی و بربایی
فغان از قهر لطف اندود و زهر شکرآمیزت
لب شیرینت ار شیرین بدیدی در سخن گفتن
بر او شکرانه بودی گر بدادی ملک پرویزت
جهان از فتنه و آشوب یک چندی برآسودی
اگر نه روی شهرآشوب و چشم فتنه انگیزت
دگر رغبت کجا ماند کسی را سوی هشیاری
چو بیند دست در آغوش مستان سحرخیزت
دمادم درکش ای سعدی شراب صرف و دم درکش
که با مستان مجلس درنگیرد زهد و پرهیزت