دوشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۵

!تو ای زلال تر از باران


،می‌دانم که بادِ جريحه‌دار
!بدجوری از جانبِ تشنگی می‌وزد
...
،با اين حال
،من هنوز هم اميدوارِ همان پياله‌ آبم
... که شبی ناشناسی غريب کنار پنجره نهاد و رفت

جمعه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۵

به غیر از قلب عاشق هدیه ای دیگر ندارم


هانیه ... هانیه ... آرامشی که از تکرار نام تو برای من باقی می مونه مثل آرامش بعد از یک عبادت خالصه
***
هانیه ... هانیه ... حالا سالهاست که به عشق تو؛ و به عشق این روز عزیز؛ تحمل هر سختی و ناملایمتی برام آسون تر شده
***
هانیه ... هانیه ... نمی دونی چقدر این روزها؛ و برای این روز عزیز؛ شعرهای ذهنم رو زیر و رو می کنم تا بلکه شعری، سطری، حتی لغتی شایسته تو پیدا کنم؛ اما هر بار دستم خالی و اشعار هم خجالت زده
***
هانیه ... هانیه ... اصلاً انگار هر سال حوالی همین روزها، من هم دوباره زاده می شم
***
هانیه ... هانیه ... به خدا قسم؛ هیچ کلمه ای برای من معنایی زیباتر از اسم تورو نداره
***
هانیه ... هانیه ... به خدا قسم؛ به خدایی که گریستن رو غریزه ما ساخت نه غرض!؛ یک جوری غریب، هر سال حوالی اردیبهشت وابسته غریزیِ گریه ای هستم که سرا پای وجودمو احاطه می کنه
***
هانیه ... هانیه ... دیگه ذهنم قدرت مقابله با شور و شوق دلم رو نداره و لرزش دست هام هم نیروی بیشتر نوشتن رو ازم گرفته
***
:از نو برایت می نویسم
...
...
ای همه من! بانوی اردیبشت من! تولدت مبارک
...
...
... دوباره اردیبهشت به دیدنت می آیم ...
...
... چشم انتظار باش ...
...
...
دوستت دارم - 29 اردیبهشت 1385
پرشینِ تو

دوشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۵

روضه اومید تویی راه ده ای یار مرا



یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
ـــــــــ
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
ـــــــــ
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ کُهِ طور تویی خسته به منقار مرا
ـــــــــ
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
ـــــــــ
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی
روضه اومید تویی راه ده ای یار مرا
ـــــــــ
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی
آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا
ـــــــــ
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
ـــــــــ
این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی
راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا

!هنوزم در اين سينه يك آرزوست


،دل از سنگ بايد
!كه از درد عشق ننالد
،خدايا دلم سنگ نيست
...مرا عشق او چنگ اندوه ساخت
،كه جز غم در اين چنگ آهنگ نيست
... به لب جز سرود اميدم نبود
!مرا بانگ اين چنگ خاموش كرد
،چنان دل به آهنگ او خو گرفت
!كه آهنگ خود را فراموش كرد
،نمی دانم اين چنگ سرنوشت
چه می خواهد از جان فرسوده ام؟
كجا می كشانندم اين نغمه ها كه يكدم نخواهند آسوده ام؟
،دل از اين جهان بر گرفتم
... دريغ هنوزم به جان آتش عشق اوست
،در اين واپسين لحظه زندگی
... هنوزم در اين سينه يك آرزوست
!دلم كرده امشب هوای شراب
... شرابی كه از جان برآرد خروش
!شرابی كه بينم در آن رقص مرگ
!شرابی كه هرگز نيابم بهوش
... مگر وارهم از غم عشق او
... مگر نشنوم بانگ اين چنگ را
،همه زندگی نغمه ماتم است
... نمی خواهم اين ناخوش آهنگ را

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۵

Road to World Cup 2006


اپیزود اول؛



الان بیش از 3 ماهه که دو تا لینک گذاشتم کنار صفحه. دو تا لینک که فکر می کردم یا بهتر بگم آرزو داشتم خیلی مورد توجه قرار بگیره اما دریغ از حتی یک دیدگاه، دریغ از یک نظر؛
Make a smile for innocent kids!
World Vision Australia
World Vision
... بگذریم
**********
اپیزود دوم؛
این جام جهانی پس کی شروع می شه آخه؟ بابا دلمون لک زده واسش! راستی اونایی که منو از می شناسن می دونن من خراب فوتبال و مشتقاتشم و باز هم می دونن که عشق ور رفتن با نرم افزار اکسل رو هم دارم. بنا بر این اینارو که بذاری کنار هم می شه چی؟ اگه گفتی؟

اگه کسی دوست داشت که یه نسخه از برنامه بازی های جام جهانی همراه با قابلیت پیش بینی نتایج رو داشته باشه آدرس ایمیلشو بذاره که براش بفرستم

**********

اپیزود سوم؛ یک ایمیل برام اومده بود راجع به نامه رد و بدل شده بین یزدگرد سوم و عمر که حاوی نکات جالبی بود. می خواستم این جا بذارم که افراد بیشتری بخوننش ولی علی رغم توضیح بالای نامه مبنی بر وجود نسخه اصلی در موزه لندن، متأسفانه منبع اون ایمیل به جنبش های دوست نداشتنی و ضد ایرانی - بر عکس ظاهر جنبش - بر می گشت. به همین دلیل هم از انتشار اون متن، منصرف شدم. ولی اگر روزی از وجود چنین نامه ای مطمئن بشم قطعاً اینجا می ذارمش

... بر آن لبان خاموش



در دو چشمش گناه می خندید
بر رخش نور ماه می خندید
در گذرگاه آن لبان خموش
شعله ای بی پناه می خندید
***
شرمناک و پر از نیازی گنگ
با نگاهی که رنگ مستی داشت
:در دوچشمش نگاه کردم و گفت
باید از عشق حاصلی برداشت
***
سایه ای روی سایه ای خم شد
در نهانگاهِ رازپرورِ شب
نفسی روی گونه ای لغزید
... بوسه ای شعله زد میان دو لب

جمعه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۵

!می خواهم یک لحظه به این لحظه بیندیشم


... اشتباه از ما بود
!اشتباه از ما بود که خوابِ سرچشمه را در خيالِ پياله می‌ديديم
،دستهامان خالی
،دلهامان پُر
!گفتگوهامان مثلاً يعنی ما
!کاش می‌دانستيم هيچ پروانه‌ای پريروز پيلگیِ خويش را به ياد نمی‌آورد
!حالا مهم نيست که تشنه به رؤيای آب می‌ميريم
...
..
.
..
...
... از خانه که می‌آئی
،يک دستمال سفيد
،پاکتی سيگار
،گزينه شعر فروغ
... و تحملی طولانی بياور
!احتمالِ گريستنِ ما بسيار است

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۵

!من خودم هستم ... بی خود این آینه روبروی صورت من مگیر



... من بارانِ يکريزِ همان پاره از پاييزِ تشنه را می‌خواهم
...............
!لطفاً خوابِ خوش ديدارِ دوباره‌" ری را" را به من برگردانيد

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۵

ای حقایق سختِ دشوارِ ناروا! دوستتان ندارم


تا حالا شده حوصله هیچ کاری رو نداشته باشی؟ اصلاً برات فرق نکنه که الان روزه یا شب. امروز چند شنبه است؟ لباس چی پوشیدی؟ چی می خوری؟ و هزار تا چیزه دیگه. چیزهایی که من بهش می گم روزمرگی! من همیشه خودم از دچار روز مرگی بودن فراری بودم. اما حالا چی؟ حالا یه چند وقتیه که دچار روزمرگی بودن هم شده برام آرزو! نمی دونم چه مرگم شده ولی اصلاً حالم میزون نیست. این نشونه های پیری هم که تِلِپ و تِلِپ می خوره تو پیشونیم! بابا تو رو خدا یکی یکی ... به قول اون یارو که می گفت: خانوم! من دیگه توانایی ندارم... من دیگه نمی تونم! الان فقط اون آهنگه ابی بهم می چسبه که می گه
من خالی از عاطفه و خشم
خالی از خویشی و غربت
... گیج و مبهوت بین بودن و نبودن
***
پاورقی: اینم می ذارم اینجا برای خالی نبودن عریضه